یافتن پست: #کارگر

Negin
Negin
یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر....


بدرود عزیزم تا یه دیدار دوباره
لبات بینظیر بود نذاشت راه چاره

رها
رها
...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی می‌کنم مرا گوش کن! روزی در کوچه‌ای می‌رفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتی‌اش را از خودم بدانم به منزل‌شان رسیدم.

درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کُشتی گرفته و زمین‌اش زده‌ای، پدرم دیگر در معرکه‌گیری، کسی به او انعامی نمی‌دهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش می‌کردم ولی پدر او از راه معرکه‌گیری و میدان‌داری روزی اهل و عیال خود تأمین می‌کرد.

پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامه‌ای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد.

مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود .......

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
واکنش دخدرا وختی ک شعرام آنلاین میشه:خجالت

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

فردی از اوضاع زمانه خود نزد پیر خردمندی گلایه کرد و گفت: کارگرانم با من رو راست نیستند، بچه ها، همسرم و همه دنیا خیلی خودخواه شده اند...هیچکس کارش درست نیست و اوضاع خیلی خراب است!

پیر خردمند گفت: در روستایی یک اتاق بود که ١٠٠٠ آیینه داشت. دختر بچه‌ای هر روز داخل آن می رفت، بازی می‌کرد و از اینکه هزاران بچه دیگر اطرافش بودند شاد بود! با هر کف زدن او، همه آن ١٠٠٠ دختر بچه کف می‌زدند و او این اتاق را شاد‌ترین و زیباترین جایی می‌دانست که در دنیا وجود دارد!

همین مکان یک بار میزبان مردی غمگین و افسرده شد! مرد ناگهان دید هزاران نفر عصبانی در چشمان او زل زده اند! ترسید و دستش را بلند کرد تا به آنها حمله کند و در پاسخ هزاران دست بلند شد تا او را بزنند! او با خود فکر کرد که آنجا بدترین نقطه عالم است و از آن اتاق فرار کرد!

دنیا هم مانند اتاقی است با ١٠٠٠ آیینه در اطراف ما! هر چه ما انجام می‌دهیم، سزا یا پاداش آن‌را به ما عیناً یا چند برابر پس می‌دهد! این دنیا مثل بهشت است یا جهنم! بسته به خود ما دارد، که از آن چه بسازیم!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

استادي با شاگردش از باغى ميگذشتند...
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد...
شاگرد گفت: گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند...
بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت: چرا براى خنده ی خود او را ناراحت کنيم، بيا کارى که من ميگويم و انجام بده و عکس العملش را ببين!!!
مقدارى پول درون آن قرار بده ...
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند...
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش خود گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول ها را ديد...
با گريه فرياد زد: خدايا شکرت...!!! 
خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى...
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در اين فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت...
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحال کردن دلت، ببخشى نه آنکه بستاني...!!!

خانوم میم
خانوم میم
سلام{-62-}
داریم{-78-}
با حضور فاطمه ژون{-69-} @fatme
بیایید سوالات داغتون رو با حفظ رعایت موازین شرعی وحقوقی بپرسید{-130-}

aliaga
aliaga
فقط میتونم بگم خیلی گرمه{-40-}

یاس
یاس
کارمندای زیر خط فقر
روزتون مبارک و اینا :هعی
پدرام
نگین
سید
و بقیه فقرا جمیعا:دی

یاس
یاس
در مورد پیش بینی رهبر در خصوص واکسن های امریکایی حرف شد و اینکه الان خود امریکا و شرکت فایزر اعتراف کردن
همکارم در اومد گفت رهبر اینقد خوب چیزای جزیی پیش بینی می کنه و دستور میده
چرا وصع مملکت اینطوره چرا درستش نمی کنه
گفتم رهبر ارشادش بارها و بارها کرده مسولین اجرایی گوش نمیدن و برعکسش میرن گفت باشه دلیل نمیشه رهبر باید درستش کنه
گفتم دوتا بجه زیر ۵ سال داری درسته ؟ چقد به حرفات گوش میدن ؟
حصرت علی هم نتونست امت سرکش رو به راه راست بیاره
اگر رهبر معجزه نمی کنه و یه فرد عادی هست
ولی سر امام حسین آیه اَم حَسِبت‌َ اَن‌َّ اَصحـَاب‌َ الکَهف‌ِ والرَّقیم‌ِ کانوا مِن ءایـَتِنا عَجَبـا را بر بالای نیزه میخونه
همه می بینن می شنون اما انچه شد که نباید می شد


یاس
یاس
دیروز که داشتم میرفتم‌چشم پزشک یه بابایی هم مسافر بود شروع کرد درد و دل کردن
پسرش با دوسه تا بچه نمی دونم سر مواد یا دعوا افتاده بود زندان مرکزی استان
داشت میرفت ملاقاتش
و سوز دلی که باباش داشت
اینکه ماهی یه بار فقط میشه چند دقیقه این همه راه بباد تا ببینتش
و چقد این مدت براش سخت میگدره و می گفت پسرم حتی دانشگاه هم قبول شده بود مخ بود
به خودم اومدم ، دیدم اخرین باری که مامانم رو دیدم عید بود
حقیقتش برا کاری اومده بود و من دلیل اصلی نبودم
و چقد کلمات احساس ها رو عوص می کنه
زندانی اسمت باشه زود به زود دلتنگت میشن
نگرانت میشن
ولی عنوان شاغل و دانشجو
با خودش پذیرش داره
حتی پدر و مادرت هم نگران و دلتنگت نمیشن :هعی

خانوم اِچ
خانوم اِچ
ارباب حلقه ها واقعنی جذابه
شبکه نمایش چند شبه نشون میده 🥲خانوادگی معتادش شدیم
توصیه میشه

aliaga
aliaga
خوبین؟؟؟😎

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
سلام گشنگا {-155-}آیهان ساینا دیروز بدنیا اومد ولی گوشیم عسک ندارم ازش بزارم الانم حال ندارم پاشم عسک بگیرم انشالله سر وخ هم عسکشو میام میزارم هم از پسدای محبت امیزتون تشکر میکنم :قلب یکم مشکل تنفسی داشت ک اکسیژن اینا بهش وصل کردن حل شد مرسی ازتون ک انقده خوبین:قلب

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

فردی از اوضاع زمانه خود نزد پیر خردمندی گلایه کرد و گفت: کارگرانم با من رو راست نیستند، بچه ها، همسرم و همه دنیا خیلی خودخواه شده اند...هیچکس کارش درست نیست و اوضاع خیلی خراب است!

پیر خردمند گفت: در روستایی یک اتاق بود که ١٠٠٠ آیینه داشت. دختر بچه‌ای هر روز داخل آن می رفت، بازی می‌کرد و از اینکه هزاران بچه دیگر اطرافش بودند شاد بود! با هر کف زدن او، همه آن ١٠٠٠ دختر بچه کف می‌زدند و او این اتاق را شاد‌ترین و زیباترین جایی می‌دانست که در دنیا وجود دارد! همین مکان یک بار میزبان مردی غمگین و افسرده شد! مرد ناگهان دید هزاران نفر عصبانی در چشمان او زل زده اند! ترسید و دستش را بلند کرد تا به آنها حمله کند و در پاسخ هزاران دست بلند شد تا او را بزنند! او با خود فکر کرد که آنجا بدترین نقطه عالم است و از آن اتاق فرار کرد!

دنیا هم مانند اتاقی است با ١٠٠٠ آیینه در اطراف ما! هر چه ما انجام می‌دهیم، سزا یا پاداش آن‌را به ما عیناً یا چند برابر پس می‌دهد! این دنیا مثل بهشت است یا جهنم! بسته به خود ما دارد
که از آن چه بسازیم!

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو