یافتن پست: #پنجره

༊
پشت این پنجره جز هیچ بزرگ
هیچی نیست
قصه اینجاست که باید بود
باید خواند
پشت این پنجره‌ها باز هم باید ماند
و نباید که گریست باید زیست.



aliaga
aliaga
زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست !!
زندگی هزاران پنجره دارد
یادم هست ؛
روزی از پنجره ناامیدی به زندگی نگاه کردم ، احساس کردم میخواهم گریه کنم !
و روزی از پنجره امید به زندگی نگاه کردم ، احساس کردم میخواهم دنیا را تغییر دهم !

عمر کوتاه ست،،
فرصت نگاه کردن از تمامی پنجره های زندگی را ندارم ...
تصمیم گرفته ام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم
و آن هم پنجره عشق .

هلیا
هلیا
از پنجره به قلبم نگاه میکنم
در من کوهی زندگی میکنه
صبور ساکت و ارام
ی آتشفشان حرف اما بی فوران

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی از روزهای بهاری باران به شدت در حال باریدن بود. خوب در این حالت هر کسی دوست دارد، زودتر خود را به جای برساند که کمتر خیس شود. ملا نصرالدین از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.

ملا نصرالدین پنجره را باز کرد و فریاد زد.
های همسایه! چیکار می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ از رحمت خدا فرار می کنی؟
مرد همسایه وقتی این حرف ملا را شنید، دست از دویدن کشید و آرام آرام به سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب کشیده شده بود.

چند روز گذشت. این بار ملا نصرالدین خود در میانه باران گرفتار شد. به سرعت در حال دویدن به سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
های ملا نصرالدین! خجالت نمی کشی از رحمت خدا فرار می کنی! چند روز قبل را یادت هست؟ به من می گفتی چرا از رحمت خدا فرار می کنی؟ حال خودت همان کار را می کنی؟
ملا نصرالدین در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم!

شامی
شامی
مـادر بزرگ میگفت:
آدم بوی غذایی را بشنود ،
دلـش بخواهد و
نداشته باشدش
نفسـش میماند , مریض میشود!
دیـروز کنـار پنـجره
بـوی عطرت می آمد ...🖤



donya
donya 👩‍👧‍👦
اشتباهی یه پوشه که عکسا و فیلمای بچگی پسملی بود رو حذف کردم چجوری میتونم برش گردونم؟:گریه:اشک

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت
رو به یک پنجره در-

جمعیت تنهایت


donya
donya 👩‍👧‍👦
خونه تکونی خر است:گاز

بهار نارنج
بهار نارنج

@Jonz_00
@donyaa
@shahin
@fatme
@elham
@Nimaqashqayi
@Z110
@eghlima
@shami

بهار نارنج
بهار نارنج

{-41-}
به یادتون بودم

FOTROS
FOTROS
تو کاظمین اقا حاجتم رو دادِ
چقد دلم تنگ پنجره فولادِ



(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

دختر كوچكي هر روز پياده به مدرسه مي رفت و بر مي گشت .
با اينكه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابري بود، دختر بچه طبق معمولِ هميشه، پياده بسوي مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر كه شد ،‌هوا رو به وخامت گذاشت. و طوفان و رعد و برق شديدي درگرفت.
 مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد
يا اينكه رعد و برق بلايي بر سر او بياورد، تصميم گرفت كه با اتومبيل بدنبال دخترش برود.
با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود،
ولي با هر برقي كه در آسمان زده ميشد، او مي ايستاد، به آسمان نگاه مي كرد و لبخند مي زد
و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار مي شد.
زمانيكه مادر اتومبيل خود را به كنار دخترك رساند ، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد: "چكار مي كني؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي؟"
دخترك پاسخ داد:" من سعي مي كنم صورتم قشنگ بنظر بيايد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس مي گيرد!"

سید ایلیا
سید ایلیا
در حافظه پنجره این خانه
یک دوستت دارم درگلوی دیوارها
یک بغض مزمن و در ذهن آینه
یک تصویر غمگین
از تنهایی من
و جای خالی تو مانده است...
جای خالی‌ات از
تنهایی من بزرگتر است
و در قفسه کمدها جا نگرفت
و از آن گودال باغچه حیاط،
هم صدایت بیرون ماند
صدایی که
مرتب در گوشم می‌خواند:
دوستت دارم...

༊
بعضی آهنگ‌ها،
فقط یک پنجره برای پریدن کم دارن

صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو