شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب #هوشنگ_ابتهاج🖤
در میان اشک ها پرسیدمش:
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونهاش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشقِ سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
ارغوان!
خوشهِ خون.
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی بازِ سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگرانِ غم هم پروازند...🖤
با آن همه نيـاز كه من داشتم به تو ،
پرهيز عاشقانه من ناگزير بود
من بارها به سوى تو بازآمدم ولى هر بار دیر بود...
اينك من و توايم؛
دو تنـهاى بى نصيب
هر يك جدا گرفته ره سرنوشت خويش
سرگشته در كشاكش طوفان روزگار
گم كرده همچو آدم و حوا بهـشت خويش!!
چه مبارک است این غم؛
که تو در دلم نهادی!
به غمت که هرگز این غم؛
ندهم به هیچ شادی!
ز تو دارم این غمِ خوش،
به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم؛
که از آن به ام ندادی؟