کاش در دوران دیگری از تاریخ باهم بودیم
یا حداقل در جای دیگرِ این کره ی خاکی
جایی که به هنگام شب مجبور به رها کردن دستانت نبودم
میتوانستیم سرخوش در خیابان ها قدم بزنیم و به بوسه های ریزمان در پس کوچه های خلوت زیر نور چراغ ادامه دهیم
دزدکی گل های پشت نرده ی پارک را بچینیم
کف خیابان بنشینیم و خنده های بلند سر دهیم
خیلی راحت تر یکی شویم و در میان حرفهایت بی هوا بگویم: آنقدر دوستت دارم که مجنون لیلی را و فرهاد شیرین را
آنقدر میخواهمت که حاظرم بلندترین قله ها را باتو فتح کنم
میخواهم که تو خوشحال تر از من باشی
تمام قشنگی ها برای تو و لبخندت همیشگی باشد.
#عطر_گل_یاسمن...
#نیم_سد
مطالعه غیر درسیت رو بالا ببر
شعر میخونم کار همیشگیمه ولی خب اون همه جای شعرا هست
تو رباعی های خیام
مثنوی های مولانا
تو چشمای مجنون
دلگیری های لیلی
غزل های حافظ...
همه جا میبینمش
درس و کار زیاد بهترن مجبور میشی دلتنگ نباشی
تا یادمه لیلی دلگیری نداشتا خخخخ
داشت
تو مکتب خونه رو مگه نخوندید که لیلی گریه کرد از مجنون دلگیر شد
یه روز تو مکتب خونه معلم از لیلی سوالی پرسید
مجنون که میبینه لیلی جواب نمیده
در گوشش جوابو میرسونه
اما لیلی بازم جواب رو نمیگه
مجنون کارش رو تکرار میکنه
و لیلی هم چیزی نمیگه
استاد که میبینه لیلی بلد نیست اونو فلک میکنه
تمام مدت لیلی نه آه میکشه نه گریه میکنه
کلاس که تموم میشه مجنون میزنه به بازوی لیلی میگه مگه نمیشنیدی داشتم بهت میگفتم؟
لیلی گریه میکنه و میره...
لیلی داشت صدای مجنون رو گوش میکرد
چوب فلک اشک لیلی رو در نیاورد
ولی تلخی مجنون چرا...
لیلی دلگیر بود که خودش رو کشت
خیلی دلگیر تر از مجنون خیلی مجنون تر از مجنون...