rahim
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»
مهاجر
آدم تو این مواقع هستش که آدمارو میشناسه
برخی افراد دانشجویی که میشناختم اصلا اهل کتاب و خرید کتابم نیستن گفتم بن تون حیفه بذارید من حداقل خرید کنم هرکدوم به بهانه ای ندادن
خب به کتف راست و چپم
اگه بن شما چندرقاض هستش که اونم باید خودتونم پول بدید من خودم بن صد در صدی داشتم که بدون هزار تومن هزینه ۸۴۰ تومن کتاب خریدم
فقط میخواستم اونارم اضافه چندتا بخرم
Tasnim
رفتیم مغازه و دور از چشم من کلی وسایل برداشتن
باباشون گفت ولش بذار برداارن
بعد که آقاهه داشت تو مشما میذاشت خریدها رو ، فسقل کوچکتر: مامانی میشه اینا رو تو برام بیاری؟
من: اینا چیه برداشتی بده ببینم
فسقل: این شمع برای تولدمه، اصن نمیخوام تو برداریش، میزنی میشکنیش
Elham 👩👧👦
دختره یکی از فامیلامون تازه طلاق گرفه از شوهرش برام میگف ک بچه هاشو شبا میسپرده بهشو میرف میخابوند باباشون شیرش میداد پوشکشونو عوض میکرد لباس میپوشوندو همه چی.. میگه الانم دورو میاد میبره ازشون مراقبت میکنه خدایا مصبتو شکر اینا از زندگی مگه چی میخان ک به همی راحتی جدا میشن
Sara
من از باران، هزاران سال لبریزم
پرم
آغشتهام
اندوهناکم
غرق پاییزم...
کسی حال مرا هرگز نمیفهمد
نمیداند درونم انقلابی هست
گریزی، اجتنابی، اعتصابی هست،
بغض و خشم در پشتِ نقابی هست...
آرامم...
ولی جانم هوایی تازه میخواهد!
خانوم اِچ
از گشنگی خوابم نمیبره ولی رژیمم
پدر محمدهادی و ریحانه
۴۵ ساله شدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛مبارکِ ما و مبارکِ همه ی ملت های مجاهد و مبارز...
عه دیگ اینو نمی دونستم
منم مصل تو ندونم خب