یافتن پست: #لبخند

مهاجر
مهاجر
گفته بودم که چرا خوب به پایان نرسید
یا چرا پای دلم سوی تو لنگان نرسید

خان مرا برد و تو دیوانه نشستی به غزل!
نوشداروی تو‌ تا مهلت درمان نرسید

بارها امدم از عشق تو حرفی بزنم
باز اما چه کنم فرصت عنوان نرسید

کل این دهکده فهمید مرا عشق تو کشت
خبر اما به سیه چادر چوپان نرسید

شب به شب منتظرت ماندم و باز اخر کار
هیچ کس شکل تو از راه بیابان نرسید

حقم این نیست که از پیش تو راهی بشوم
عشق دست من دیوانه که اسان نرسید

``دست بردار ازین در وطن خویش غریب``*
دست بردار و برو! زیره به کرمان نرسید

فال تقدیر مرا کولی پیری که گرفت
گفت : زور تو به سر سختی طوفان نرسید ...

♡✓
♡✓
بیا کمی زندگی کنیم‌!
خیرِ سرمان به دنیا آمده‌ایم برای همین کار
و همه کار کردیم جز زندگی...





مهاجر
مهاجر
من بين جميع "کل" الخيارات التي اتخذتها في حياتي،
كان البقاء بمفردي "وحیداً"  هو خياري الأفضل.

«بینِ تمامِ انتخابایی که تو زندگیم کردم،
[تنهایی] بهترین انتخابم بود.»

Aseman
Aseman

گاهی سکوت شرافتی دارد که گفتن ندارد🤙

مهاجر
مهاجر
مودمن وقتی کتاب خریدم هزینه کردم تو نمایشگاه ولی نتونستم به مهدیه و خواهرش به رسم یادگاری تحویل بدم


♡✓
♡✓
لبخندت را بیاور،
زندگی‌ام را رنگ بزن.




aliaga
aliaga
سلام علیک...

♡✓
♡✓
به کسی اعتماد کن که
اندوه پنهان شده در لبخندت
عشق پنهان شده در خشمت
و معنای حقیقی سکوتت را بفهمد . . .



√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
خیلی گشته ام در این
جغرافیای تبعید ،
این هبوط !
چیزی برای تبسم
برای لبخند
برای خنده ،
نداشت .
تصویری اگر !
هست لبخندهایی ست که از رویِ
درد ،
گاهی ،
به تصویر کشیده می شود . . .

مهاجر
مهاجر
بیایید بگید برا اولین بار کجا و چجوری با ساینا آشناشدید و اومدید اینجا؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
@ESRAR1


سلام :سمانه

خداقوت ،بفرما خستگی در کن :چای

مهاجر
مهاجر
آهنگ صدای تو پر از شور اذان است
جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است!

چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد
فیروزه ترین معدن الماس جهان است!

شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است!
دلچسب تر از بامیه های رمضان است!

گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان!
یا نه... عسل خالص کوه سبلان است!

حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست!
خوشمزه تر از نان کُماج همدان است!

با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان
از بخت بد حاج حسین و پسران است!

در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟
چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است!...

rahim
rahim
سقراط از حکمای یونان، زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام می‌داد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمی‌آورد و سکوت اختیار کرده بود.

آرامش سقراط خشم همسرش را بیشتر می‌کرد به حدی که تشت را که پر از کف صابون بود بر سر و روی سقراط ریخت. ولی سقراط همچنان خونسرد بود. حاضران به حکیم اعتراض کردند که این مقدار تحمل بی‌موقع از شما پسندیده نیست.

سقراط با لبخند گفت: حق با شماست. اما اثر غرش رعد و جهیدن برق، آمدن برف و باران است.{-33-}{-18-}:خخخ

ali
ali
چشمات:آینه‌ی‌منهِ
قفسه‌ی‌سینه‌ات:بالش‌منهِ
شونه‌ات‌:آسایش‌و‌راحتی‌ِمنهِ
لبخندت‌:خوشبختیِ‌منهِ
اشکهات:نقطه‌ِضَعف‌ِمنه
عِشقت:قدرَت‌و‌قوَت‌منهِ

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
هنوز باورمان نمی‌شود که چهل روز از رفتن ناگهانی‌اش گذشته است
هنوز سخت است بپذیریم آن لبخندها و مهربانی‌ها، همچون دانه‌ای در زیر خاک خفته است
اما یقین داریم یادش جوانه خواهد زد و نام و نشانش، درختی سبز و تناور خواهد شد…

شادی روح رفتگان، فاتحه و صلوات:صلوات

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو