اِلِکترون..!
آدمک سلام
کجای قصه ای
آهنم الان..
aliaga
مرا بازیچـه خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
کـــه این دیوانــه پرپر میکند یک روز گـــلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چـــه آســــان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخــــا را
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چـــرا آشفته میخواهی خدایــا خاطر ما را
نمیدانم چـــه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانشآهوهای صحرا را
چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی
فقــــط با پاسخت پیچیـدهتر کــــردی معمــــا را
فاضل نظری
aliaga
باز شب بود و من و قصه ی تنهایی من
چشم گریان منو این دل شیدایی من
دور بودم ز تو و حسرت دیدار به دل
تو نبودی و شدم پیش دل خویش خجل
خجلم چون که دلم خانه ی ارواح شده
غصه با این دل من مونس و همراه شده
کی رسد فصل وصال تو دلم بی تاب است
دل دریایی من بی تو دگر مرداب است
کوچه بی تو شده تاریک گذر خاموش است
کوله باری ز غم وغصه کنون بر دوش است
تو بیا تا که رود گل به گلستان سنبل
تا به گوشم برسد صوت و نوای بلبل
aliaga
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…
WeT
عاشق بیوه زنی شدیم ، پولدار 😒😒😒😒
کی معلم اینجا ؟؟؟
الان چی شد خب
من عرق پونه واسه دل درد میخورم ، آروم میشه
کارتون درسته
واسه خوردن عرق
یس