💢
#هر_شب_یک_حکایت
روستای ما دو ارباب داشت که همیشه
بایکدیگر اختلاف داشتند هر کدام هم
کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده
بودند یک روز اختلافات بالا گرفته
بود و قرار شده بود فردا برای چماق
کشی با طرفداران اربابِ مقابل به
صحرا برویم اما من یک روز مانده
به چماق کشی، به در خانه ارباب خودمان رفتم.
در نیمباز بود. باگفتن یاالله وارد حیاط
خانه شدم دیدم دو ارباب در حال
کشیدن قلیان هستند!
گفتم: ارباب مگر فردا چماق کشی نیست؟!
پس چرا با هم قلیان می کشید!؟
اربابمان گفت:
شماها قرار است دعوا کنید نه ما!!!!!
اگر پارتی نداشته باشی فقط دو راه داری
یا کولی بازی در بیاری جلو در اداره تهدید به خودکشی کنی و یه پیت بنزین ببری
یا اینقد گیر باشی صبح تا شب بشینی و یکی دوسال هر روز در سازمان باشی و همه عالم و ادم خبر کنی تا حقت رو بدن
ولی تهران اینجور نیست تهرانی ها که خودشون خر پولن سمت شندر غاز دولت نمیرن و نود درصد رقابت بین شهرستانی هاس
اینطوری شده که بچه هامون با آهنگ ساسی بار میان تو مدرسه ها. قرآن خوب نیست ساسی خوبه