یک مدل تفکر هست که از سم خالص برای جامعه بد تر
این بچه هیئتی ها که غالبا پولدار هم هستن دلشون به چی خوشه و به چی مغرور هستن ؟
آره ما هر هفته هیئتیم
از این هیئت به اون هیئت
شام می دیم مراسم رو
برای امام حسین گریه می کنیم
بعد غالبا این نگاه رو دارن اره همه جهنمی هستن ما تو بهشتیم
اهل سنت همشون کثافتن و مسلمون ماییم و ...
حالا این دسته آدم ها برای تغییر وضع موجود و این بی عدالتی و تبعیض کثافتی که توش قرار داریم چیکار می کنن ؟ هیچ کار
طرف وضع مالیش خوبه
خمس و ذکاتش رو می ده
هیئت اش رو میره
نمازشو می خونه
خب ؟ چرا باید معترض باشه وقتی دردی نداره
نه درد حقیقت داره چون حقیقت رو یافته
نه درد معیشت داره چون معیشتش تامینه
افرادی ۳ درد دارن
هم معیشت
هم حقیقت
هم دیدن این بی درد های کاملا خوشحال که حتی در پیدا کردن معنا هم موفقه
#تباهیجات
خیلی از کسانی که در جبهههای جنگ دفاع مقدس مقام فرماندهی داشتند، دوست نداشتند کسی متوجه جایگاه آنها شود و تلاش میکردند دیگران آنها را تنها به عنوان یک خادم بشناسند. داستانی که میخوانید روایتی از مادر شهید ناصر قاسمی رئیس ستاد لشکر ۳۲ انصار الحسین(ع) است که در کتاب «یک جرعه آفتاب» به قلم سید محمدرضا علوی آمده است:
«در سپاه کار میکرد. اما نمیدانستم چه کاری انجام میدهد. هر وقت از او میپرسیدم در سپاه چه کارهای؟ جواب میداد: من در سپاه جارو میکشم.
واقعاً باور کرده بودم که او در سپاه مستخدم است. قرار شد برایش برویم خواستگاری. دختر خانم از شغل ناصر پرسید. سرم را بالا گرفتم و گفتم: پسرم در سپاه مستخدم است.
یک روز چادر سر کردم و به مسجد جامع محلمان رفتم. در حال و هوای خودم بودم که سخنران آمد و شروع کرد درباره جنگ و ... صحبت کردن.
نگاهش کردم. خیلی شبیه ناصر بود. شک برم داشت. آنقدر شبیه بود که انگار خودش است. پیش خودم گفتم: ناصر که یک مستخدم است. نمیتواند بیاید و سخنرانی کند. آن هم در مسجدجامع!
نتوانستم بیتفاوت بنشینم. آرام جلو رفتم تا ببینم او کیست. وقتی نزدیک شدم در عین ناباوری دیدم خودش است؛ خود ناصر پسر من است!
وقتی از دیگران سؤال کردم، فهمیدم ناصر یکی از سرداران سپاه است! من اصلاً از این موضوع اطلاع نداشتم!»