رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم …
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم …
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم …
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم …
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم …
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم …
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، تصویر من و سعدی به دیوارم …
#مهدی_فرجی
خیلی خوبه گریه ولی خنده قشنگتره اونم وقتی اشک و خنده از سر شوق باشه
درسته
اره ان شاءالله هر ک هر آرزوی دارعه ب خیر صلاحش هست خدا برآورده کنه
ان شاءالله اون اتفاق های خوبی ک منتظرش بودیم بی افته الهی آمین یا رب العالمین
الهی آمین یا رب العالمین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم