aliaga
این روزهای آخر سال، دلـــمـ میگیرد
برای کسے کہ از همہ ے ما مشتاق تر بود براے آمدڹ
ولی باز همـ ، عمر سال به اتمام رسید و عمــر غیبت او تمام نشد...
و ما دفتر سال را بی حضــــــــــور او میبندیــــــــــمـ ...
چه غمانگیز است این روزهای آخر سال بی حضــــــــــور او ...
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
▪️
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
حالم حال درختی ست که
زیبا به نظر می رسد
اما !
در حجم نبودن کسی خشکیده...
aliaga
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر میداشت مرد توجه نمیکرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیکها را یکی یکی به دریا میانداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی».
korosh
وقتی طوفان بیاد ؛ تازه معلوم میشه
چند تا درخت ریشه دار کنارت بودن !
🕸 ⃝⃭𝄞🦅𝄞⃝⃭ 🕸
EDRIS
یه بیداری دقیقا عین یه کابوس
مثل گشتن تو تاریکی و بی فانوس
کدوم از همه گیج تره؟ بهار
کتک میخوای؟