یافتن پست: #علمدار

wolf
wolf
ما نوحه می کنیم و عزادار نیستیم

یعنی که عاشقیم و گرفتار نیستیم



تا صبح دسته دسته تو را سینه می زنیم

اما شب نماز تو بیدار نیستیم



عمری اگرچه تشنه ی خونخواهی توییم

در انتخاب راه تو مختار نیستیم



این دستها به دامن لطفت نمی رسند

وقتی لب فرات، علمدار نیستیم



از دست مرگ، سر به سلامت نمی بریم

تا شورِ عشق هست و سرِ دار نیستیم



از زندگی بُریدی و دنیا تمام شد

یک لحظه بی تو باشیم انگار نیستیم



ما را به دام عشق حقیقی دچار کن

ما را که عاشقیم و گرفتار نیستیم

سکوت شب
سکوت شب
مرا كشت خاموشي ناله‌ها
دريغ از فراموشي لاله‌ها

كجا رفت تأثير سوز و دعا؟
كجايند مردان بي‌ادّعا؟

كجايند شور‌آفرينان عشق؟
علمدار مردان ميدان عشق

كجايند مستان جام الست؟
دليران عاشق، شهيدان مست

ali
ali
‏‏*منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم*
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسر تِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار…ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم…
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم*
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ، انگار نه انگار… ولی میخندمء



زهرا
زهرا
لشگرم ریخت بهم یار رشیدم برگرد
نا امیدم نڪن عباس،امیدم برگرد

نـگـران حرمم جان حسین زودبیا
حرف غارت شدن خیمه شنیدم، برگرد




):

از تبار ملکوت
از تبار ملکوت
قافله سالار داره میاد، خدا کنه برگرده

میگن علمدار داره میاد، خدا کنه برگرده

عمه ی سادات داره میاد، خدا کنه برگرده

قبله ی حاجات داره میاد، خدا کنه برگرده


javadieh.blog.ir




محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
نواهای زنانه ومردانه در مجالس عزا وماتم در کوچ بیرجند :وقتی یکی از بستگان فوت می کرد ودیگران خبر دارمی شدند که کدام شخص فوت کرده است همه ی اهالی روستا و اشنایان وبستگان از روستاهای همجوار وشهر خودرا موظف می دانستند که در مراسم تشییع حضور یابند وبا صاحب عزا اعلان همدردی کنند وبگویند که ما درغم شما شریک هستیم بویژه ساکنین روستازیرا عقیده داشتند که اگرخدای ناکرده در جلسه تدفین وغسل وکفن نباشندصاحب عزا را از خود رنجانیده اند وبقول محلی ها نسبت به بانیان عزا بی محلی یعنی بی احترامی کرده اند .بنابراین رسم بود که هرکه ازراه دور یا نزریک به مجلس عزاو ماتم می آمد هنگام روبرو شدن با صاخبان عزا اشعاری متناسب به عنوان تسلیت گویی خطاب به صاحب عزا می خواند ویکی از نزریکان صاحب عزاهم به او پاسخی در خور ومناسب می داد .مثلا تسلیت گو با صدای بلند وسوزان شعر زیر را می خواند :ای چرخ چه خانه ها که ویرا ن کردی در ملک بدن تو غارت جان کردی



هردانه ی قیمتی که آمد به جان بردی توبزیر خاک پنهان کردی یا می خواند :

چه شد که ای گل من این چنین تو پژمردی چراغ محفل من از چه زود افسردی

از تبار ملکوت
از تبار ملکوت
لباس خاکیمو بیار مادر

جبهه علمدار و علم میخواد

بذار برم که عمه سادات

بازم مدافع حرم میخواد....

زهرا
زهرا
:|

از تبار ملکوت
از تبار ملکوت
انشامو پیدا کردم{-15-}

مونا یزدی
مونا یزدی
بهر مشک تو علمدار فراتیم همه...

عشق یک سینه و هفتاد و دو سر می خواهد...

بچه بازی است مگر عشق! جگر می خواهد...

✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای ✨


منتظر
منتظر
بوی یاس مادرش را می دهد سید علی ...در ره خونین جدش می رود سید علی
آن زمان چون مهدی آمد در کنار بیت نور ...تک علمدار سپاهش می شود سید علی(از استاد وحید سوادکوهی)

sayad
sayad
ای دل ارباب فضیلت گلر انشاءالله
غم یمه نور هدایت گلر انشاءالله
او علمدار عدالت گلر انشاءالله
اولین غائب عترت گلر انشاءالله
آخرین ماه امامت گلر انشاءالله


چاپا قانلار نقدر حقی چاپور قوی چاپسون
مرکب ظلمی مینوب هاردا چاپور قوی چاپسون
بو سویوق کهنه تنوره نه یاپور قوی یاپسون
شاه اقلیم قضاوت گلر انشاءالله
ال سیزه دست حمایت گلر انشاءالله



در و دیوار آراسیندا اونی زهرا چاغیروب
قولسوز آتدان یخلان وقتیده سقا چاغیروب
وقت غارتده اونی زینب کبری چاغیروب
بو فراقه ائله طاقت؛گلر انشاءالله
اوخیا روضه غارت گلر انشاءالله

شهید مصطفی چمران
شهید مصطفی چمران
علمدار امام: سردار حسين خرازي

بعد از مجروحيت، رازی را برای مادرش بازگو كرد كه هرگز به كسی نگفت:
«حالم هر لحظه وخیمتر می‌شد تا اینكه یك شب، بین خواب و بیداری، یكی از ملائك مقرب درگاه الهی به سراغم آمد
و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟»
گفتم:فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم»
به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار برگرفت و هرگز از وظیفه‌اش غافل نماند آرام آرام فدا شد.

در شلمچه... اول دستش را داد
سپس باقيمانده را!

گفتند حسین خرازی را آورده اند بیمارستان.
رفتم عیادت آن زمان دستم شکسته بود از تخت آمد پایین،
بغلم کرد. گفت:
دستت چی شده ؟ گفتم: هیچی حاج آقا !

یه ترکش کوچیک خورده ، شکسته. خنديد گفت:چه خوب !

دست من یه ترکش بزرگ خورده ، قطع شده..

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو