مهاجر
هعععی یاد این افتادم سال ۱۴۰۰ توی قسمتی از شعری گفته بودم
من ندانستم عمل چون جاهلانه میکنم
باختم من بر رقیبان این قمار عاشقی
مدتی از عمر من در فصل پاییزم گذشت
من نخوردم یک عدد از جان انار عاشقی
مهاجر
دل نبستی بر من اما دل شکستی لااقل
با دلم گفتم خدا را شکر، هستی لااقل
بعد عمری می نخوردن حرمت پرهیز را
کاش با پیمانه ی من می شکستی لااقل
گفته بودم هیچکس عاشقتر از من نیست، هست
با یکی عاشقتر از من می نشستی لااقل
خودپرستی بدتر از شرک است اما باز شکر
آنکه را من می پرستم می پرستی لااقل
مست اهل رازداری نیست پس خاموش باش
یادی از عشقم مکن حالا که مستی لااقل
مهاجر
فرشتگان و خدا محو چشم رنگینت
مدام ، اهل نظر می کنند تحسینت
خدا سوار ِ پرِ جبرئیل کردَت و بعد
رساند از دلِ هفت آسمان به پایینت
تو قبلِ قصهی خلقت درون من بودی
منم نوادهای از عاشقان دیرینت
ببخش، رشتهی تسبیح اگر گسست از هم
نشستهام به تماشای ساق سیمینت
*غزل سَنیلهَ مَنهَ معنی تاپْدی گوءز بَبَییم
فدای قند لبان و زبان شیرینت
به چشمهای تَرَت خیره میشوم ای ماه
شراب میچکد از خوشههای پروینت
اگرچه حاصلمان ما نشد ملالی نیست
من و تو یک نفریم ، از نگاه ِ آیینهت
به پای عشق تو بیشک شهید خواهم شد
همان شبی که بخوانی مرا به بالینت
*غزل با تو برایم معنا پیدا کرد نور چشمانم !
وزنم داره انگار، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن؟ افلین 👏🏻
دایی مهاجر همه شعراش وزن داره
🤣🤣🤣🤣🤣🤣