نستوه
خوش خیال كاغذی
دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطرهات طلاست
یك كم از طلای خود حراج میكنی؟
عاشقم
با من ازدواج میكنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرك میشوی و تكهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشهای كنار جعبهاش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانههای اشك كاشت
گلاره خانوم
همه مزه های دنیا را چشیده ام
حتی تنهایی
عاشقی
بی وفایی…
فقط مزه ی “ماندن یار” ماند
که مزه مزه کردنش
به دلم ماند…
آخ…
آخ که به یاد یارم
دلم برای بودنش
آب افتاد…
fatme
بازگشتم تا ببندی بال هایم را به شوق
بارالها ! باز کن در را به رویم ... بنده ام
▪️
میگفت
همه ی رابطه ها تاوقتی خوبه که آدمها قبل از قصه ی عشق وعاشقیشون باهم رفیق باشن
واسه هم زیرو رو نکشن؛ بهم انرژی مثبت بدن
کنار هم واس آرزوهاشون بجنگن ورویاهاشون رو باهم ببینن!
راست میگفت چه قدر این روزا کمتر رفیقیم باهم،
چه قدر این غرور مسخره بینمون فاصله میندازه
وچه قدر حیف که طعم گس هوس رفته زیر دندونامون ودیگه معنی عشق رو نمیفهمیم!!!
خیلی وقیح شدیم، خیلی رفیق..