حسین
استکان شکسته،
چای را در خود نگه نمی دارد
درخت تبر خورده،
میوه نمی دهد
صندلی فرسوده،
تکیه گاه خسته ای نمی شود.
من اما همچنان
سرشار از شعرهای عاشقانه ام
برای تو
هلیا
💚💖💛💚💖💛💚💖💛
جدا میشم از خونه آرزو
💚💖💛💜💚💖💛💜
جانم❤
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم..
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های
کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب
تشدید دلتنگی هایمان
به امانت می بردند..
مارال
هر گاه ابری و ستارهای دیدم
و هرگاه شعری شنیدم
و عاشقانه به دنیا اندیشیدم
آرزو کردم که با من باشی.
بالاخره چسبوندی
اونوقت دست نوشته ها من اینقد قشنگ بودن ک دوتا دفتر آتیش زدم :/
یکی از فامیلامون ۴تا داداش با خانوماشون رفتن حج ده روز پیش داداش کوچیکه سکته کرد مرد و ب موحرم شدن نرسید بنده خدا
خانپاده موندن اونجا و جنازش برگشت ایران خیلی بد بود مردم دفنش کردن و فامیلای دور
اخی