یافتن پست: #صبور

حسین
حسین
من صبورم
اما
بی‌دلیل ازقفس كهنه‌ی شب می‌ترسم
بی‌دلیل ازهمه‌ی تیرگی رنگِ غروب
و چراغی كه تو را از شبِ متروکِ دلم دور كند...
من صبورم
اما
آه
این بغض گران
صبر چه می‌داند چیست؟!

حمید مصدق

پریا
پریا
چون صبرت زیاد بود،
گمان کردند چیزی حس نمی کنی...

یاس
یاس
منِ عزیزم:گل، صبور باش!
خدا حواسش به همه چیز هست،
او ما را ناامید نخواهد کرد.
جسور باش، ادامه بده،
لبخند بزن، محکم بایست
درخت‌ها زمین را محکم می‌کنند
و امید، ما را‌...
بگذار امید در تو ریشه بدواند
و خاک ذهن و روان تو را استحکام ببخشد،
بگذار جوانه‌های اکنون،
شاخه‌های خشکیده‌ی فردات را بارور کنند.
بگذار کودک ترسیده و بی‌پناه درونت
به خدای مهربان خودش پناه ببرد و آرام بگیرد
باور کن، باور کن هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیفتد.
نگرانی و اندوه‌های ممکن و ناممکن را
ازخودت دور کن و صبور باش
و ببین خدایی که همیشه با نام و عشق به او
آغاز کردی و به مرحمتش امید داشتی،
چگونه برایت معجزه خواهدکرد..
صبور باش و نگاه کن...
{-137-}



aliaga
aliaga
نوشته بود کسی را آنچنان دوست داری که برایش بجنگی؟

گفتم از جنگ ها برگشته ام

با زخمها و موی سپید

ویاد گرفته ام که صبور باشم و به تماشا قانع ...

aliaga
aliaga
آدمهای صبور یکباره ترکتان می‌کنند
آن هم وقتی که سخت مشغول
اولويت های غير از آنها هستيد!
با یک لبخند سرد
برای همیشه می‌روند و
جای خالیشان برای همیشه
یخ می‌بندد
آدم هایی که صبور هستند
شاید بودنشان خیلی معلوم نشود
اما نبودنشان زجر آور است...!

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
صبورانه در انتظار زمان بمان ! هر چیزدر زمان خودش رخ میدهد .باغبان حتی اگر باغش را غرق آب هم کند ، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند !

سجـــاد
سجـــاد
اگه قهر بودید بعد از اینکه دوباره
آشتی کردید برای ‌دلجویی مثل مولانا
اینجوری دلش رو ببرید که میگه :

آن دل که به یاد خود صبورش کردی
نزدیک ترِ تو شد ؛ چو دورش کردی . . .:)

aliaga
aliaga
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را


...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟»

بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.

درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست‌

هادی
هادی


aliaga
aliaga
صبور باش
همه چیز به وقتش واست چیده میشه
قشنگ تر از اونی که فکر میکنی

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو