یافتن پست: #صبوری

یاس
یاس
کلی برنامه ریختم برا تهران
یهو اغتشاش سد
اتوبوس ها هم رفتن اربعین
این هفته دیگه اکی کردم گفتم حالا ۵ روز نشد دو روز هم خوبه
هم دندونام درست می کنم
هم میرم خرید
نگو شانسم از شب قبل بلیط گرفته بود😐
همینقد که حتی یه وعده غذا گرم و به یاعت خواب درست هم نداشتم 😢

گِلآرِه
گِلآرِه
اندکی صبر روزای خوب داره میاد...

سارا
سارا
بده پیغام خود از دور ، اشارت کردنش با من
بپا کن آتش عشقت ، سیاوش بودنش با من
بزن کشتی به طوفان‌ها ، به ساحل بردنش با من
بزن بر تار و پود دل ، رقص کردنش با من

تو وا کن سفره‌ی دل را ، صبوری کردنش با من

fatme
fatme


حضرت@دوست
حضرت@دوست
او پیله ی خود تافت و از خود به درون شد
با صبر و صبوری به شب از پیله برون شد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
نه مـرا طاقت غربـت نه تو را خـاطـر قربـت
دل نهادم به صبوری که جزین چـاره نـدارم


یاس
یاس
و يسئلونك عن الحياة،
قل هي بجمال يوسف
و حزن ابيه
و غدر اخوته...

«از تو درباره‌یِ زندگی می‌پرسند،
بگو به زیبایی یوسف،
به اندوهگینی یعقوب
و به خیانت‌کاریِ‌ برادرانشه...»

|#عربیات 🪴|
{-83-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست


دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم.............
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
هر شعله؛
دلیل ناصبوریِ من است..
پایانِ غم و غصهِ دوریِ من است..
از آتشِ بوسهِ تو باید بپرم..
لب های تو؛
چهارشنبه سوریِ من است!
(:

حضرت@دوست
حضرت@دوست

گفتی صبوری پیش کن مسکینی از حد بیش کن
زینم از آن خویش کن من کردم این و آن کجا؟


سید ایلیا
سید ایلیا
🍂 دلم دوباره ببین شده پریشانت
عزیز فاطمه ای جان من به قربانت...

🍂تو را قسم به صبوری قلب منتظران
عزیز فاطمه برگرد سوی کنعانت...

اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌
تعجیل در فرج مولایمان صلوات

سید ایلیا
سید ایلیا
برای صبوری
باید دوتا چیزو خوب یادبگیری؛
👈تَغافُل و تَجاهُل

یعنی تمرین کنی،
یه جاهایی خودتو به ندیدن و نَگِرفتن بزنی!


✳️علی علیه السلام:
نصف شخصیت مؤمن،تغافل
ونیم دیگرش تجاهُلِه!

سید ایلیا
سید ایلیا
صبر👈دهان بندی از جنس بهشته.
که البته:
به میزان فهم وعلم مابستگی داره❗️

اگه بدونی
هربار بیتابی وعصبانیت
چند سال جهنم،در روحت ذخیره میکنه؛
✴️دیگه خیلی جاها،صبوری میکنی!

سید ایلیا
سید ایلیا
🔴 هرچه داریم امانت‌های خدا هستند

✍چوپانی که بسیار مؤمن بود، در روستای دوری زندگی می‌کرد. روزی تنها پسر نوجوانِ خویش را بر اثر بیماری از دست داد، اما صبوری کرد. مدتی بعد همسرش بیمار شد و از دنیا رفت ولی چوپان باز هم ناشکری نکرد و از عبادتِ خدا سست و ناامید نشد.

مردم از او درباره این همه صبرش سؤال کردند. او گفت: من صبر و تسلیم را از گوسفندانم آموختم. گوسفندانِ مرا گرگ هم می‌خورد و من هم می‌خورم. اما گوسفندانم از دیدنِ گرگ، فراری می‌شوند ولی از دیدنِ من فرار نمی‌کنند چون می‌دانند من برای بزرگ‌ شدن و زندگی آن‌ها زحمت کشیده‌ام. با آن‌ها برای سیر شدنِ شکمشان آواره کوه و بیابان شده‌ام برای اینکه آنان در امان باشند. شب‌ها با آن‌ها بیدار مانده‌ام و سرما و گرما کشیده‌ام ولی گرگ هیچ زحمتی برای آن‌ها نکشیده است.

وقتی پسرم و همسرم را خدا داده بود و او بیشتر از من، آن‌ها را دوست داشت و برایشان زحمت کشیده بود، پس بعد از گرفتن آن‌ها من هرگز از خدایِ خود روی برنگردانم و طلب‌کارش نشوم.مهم گرفتنِ فرزند و همسرم، از دستِ من نیست، مهم آن است که چه کسی آن‌ها را از من گرفته باشد.

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو