تب نگاه
وقتی تب نگاهم، بی تاب شد برایت
شب تا سحر دو چشمم، بی خواب شد برایت
چون غرق اضطرابم، در سینه دل ندارم
قلب من و تپش ها، خوناب شد برایت
بغضی که در گلویم دریاچه بود و خاموش
در خاطرات هق هق، مرداب شد برایت
کو نوش لب کجا شد!؟ داروی عشق و آتش
تا مرگ، قلب مجروح، سهراب شد برایت
فرسنگ های دوری، عمر من و صبوری
این زندگی ی زوری، دل، آب شد برایت
بیداریم بدونت، یک عمر می گذشت و
رویا ندیده از تو، شب خواب شد برایت
این منتظر به مهرت، عمرش گذشت آقا
در هر نفس، همیشه، بی تاب شد برایت