یافتن پست: #شاملو

wolf
wolf
“کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”



wolf
wolf
تو را برگزیده‌ام
رَغمارَغمِ بیداد.
گفتی دوستت می‌دارم
و قاعده
دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمانِ «شدن»،
مکرّر شو
مکرّر شو



wolf
wolf
صاحبان دل های حساس نمی میرند...
بلکه بی هنگام ناپدید میشوند...!

احمد شاملو

wolf
wolf
ما آلوده‌ «حسادت» و «کینه»ایم،
کینه به همه‌چیز و همه‌کس.
فقر، فقر، فقر...فقر، مغز استخوان ما را
از کثافت و لجن انباشته است.
این افسانه است که می‌گویند
«ملّتی که گرسنه است، ایمان و اخلاق و خدا ندارد».
من برای تو بسیاری از کشورهای جهان را
که پس از جنگ دوم «هیچ» بودند
و در «گرسنگی مطلق»، همه چیز شدند مثال می‌آورم،
از چین تا آلمان. آنچه مانع ایمان و وجدان می‌شود، فقر نان و پیرهن نیست،
فقر اخلاق و معنویت است.
کارد بخورد به شکمی که
همه‌ هدف یک جامعه یا یک ملّت را تشکیل می‌دهد!

احمد شاملو

wolf
wolf
انشايم كه تمام شد

معلم با خط كش چوبی اش زد پشت دستم

و گفت جمله هايت زيباست …

گفتم اجازه آقا …

پس چرا ميزنيد؟؟؟

نگاهم كرد …

پوزخند تلخی زدو گفت:

ميزنم تا همیشه يادت بماند

خوب نوشتن و زيبا فكر كردن در اين دنيا

تاوان دارد...!

احمد شاملو

wolf
wolf
مردها خیلی هم خوبند ...
دوست داشتنی و مهربان ؛ عاشق محبت واقعی ...
گاهی وقتا مثل یه بچه از ته دل خوشحالند ...
و گاهی مثل یک پیرمرد خسته ، اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند .
بیشترشان درد کشیده اند ...
و اکثرا غم هایشان را در وجودشان مخفی کرده اند ...
خیلی از اشک ها را نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد ...
مردها می روند قدم می زنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدم های محکم داشته باشند ...
همان هایی که اگر عاشق شوند ، برایتان شاملو می شوند و بیستون می کنند ...
و تو بهشت را روی زمین خواهی داشت ...
آری این ها مرد هستند...!!

wolf
wolf
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است.
مشت می کنم
و خیره می شوم
به انگشتهای گره خورده ام...
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم.
در عجبم از این کوچک نحیف
که چه به روزم آورده
وقتی تنگ می شود
میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم
وقتی می شکندچنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند.
وقتی که میخواهد و نمی تواند
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم
در عجبم از این کوچک نحیف





wolf
wolf
@Taheram

{-41-}نازنین ترین چیز من، از ماده و روح...!{-41-}

نفسی نمی کشم مگر این که با یاد تو باشد؛ قلبم‌ نمی‌تپد مگر این که یادش باشد زندگی دوباره را از کجا شروع کرده است؛ مگر این که یادش باشد برای چه می تپد. آه که اگر فقط این دوری اجباری از تو نبود، اگر فقط تو را در کنار خود داشتم، می‌توانستم بگویم که آرام ترین، شادترین و امیدوارترین روزهای عمرم را می گذرانم ....!! {-41-}



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
(:


wolf
wolf
به تو گفتم...
زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.
جواب دادى...
هرچه این حرف را تکرار کنى...
باز هم مى خواهم بشنوم!
این گفت و گوى کوتاه را...
مدام....
مثل برگردان یک شعر...
مثل تم یک موسیقی...
هر لحظه توى ذهن خودم تکرار کردم.
اما هرگز تصور نکن که ...
حتى یک لحظه توانسته باشم ...
خودم را با تکرار و با مرور این حرف ...
تسکین بدهم.
نه! ...
من فقط موقعى آرام و آسوده هستم ...
و تنها موقعى به تو فکر نمى کنم...
که تو با من باشى.
همین و بس...




wolf
wolf
لمسِ تن تو...
شهوت است و گناه...
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد،
داغیِ لبت، جهنم من است...
حتی اگر فرشتگان ...
سرود نیکبختی بخوانند،
هم آغوشی با تو...
هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا ...
خوابگاهمان باشد...
فرزندمان...
حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی ...
و من روح القدس...
خاتونِ من!
حتی اگر هزار سال ...
عاشق تو باشم...
یک بوسه ...
یک نگاه حتی حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی...!


احمد_شاملو

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
تا آخرین ستاره‌ی شب
بگذرد مرا
بی‌خوف و بی‌خیال بر این بُرجِ خوف و خشم
بیدار می‌نشینم...
شب
تا سپیده
خواب نمی‌جُنبدم به چشم...




یاسر
یاسر
مردها خیلی هم خوبند.
دوست داشتنی و مهربان
عاشق محبت واقعی
گاهی وقتا مثل یه بچه از ته دل خوشحالند..
و گاهی مثل یک پیرمرد خسته...
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند...
بیشترشان درد کشیده اند...
و اکثرا غمهایشانرا در وجودشان مخفی کرده اند..
خیلی از اشک ها را نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد..
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدمهای محکم داشته باشند..
همانهایی که اگر عاشق شوند ؛
برایتان شاملو می شوند ،یا فرهاد و بیستون میکنند...
و تو بهشت را روی زمین خواهی داشت...
آری اینها مرد هستند...

فروغ فرخزاد

wolf
wolf
شب از ارواح سكوت سرشار است؛
ريشه ها از فرياد و
رقص ها از خستگی..!

- احمد شاملو

سکوت شب
سکوت شب
تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

من و خانه‌مان

میزی و چراغی...

آری

در مرگ‌آورترین لحظه‌ی انتظار

زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال می‌گیرم

در رؤیاها و

در امیدهایم!

احمد شاملو

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو