مهاجر
اونایی که امروز زندگی پس از زندگی رو دیدن
یه توضیح مختصری بهم بدن بیینم چی بوده برم بیینم یانه
مرسی
Sara
"در زندگی یاد بگیرید که وقتی کسی خودش را برایتان حذف کرد، آنرا موهبت در نظر بگیرید."
مهاجر
باسلام
لطفا مرا از ایگنوری دربیارید یا اکانتم را ببندید کلا
باتشکر
ماریا
بزنم دهن خواهرشوهری که نشد یکبار بری دیدوبازدیدشون و دهنشو به گلایه از این و اون عروس وانکنه، جر بدم!؟؟؟؟؟؟؟
خدا چرا من بلد نیستم جوابشو بدم لالش کنم!؟؟؟؟؟؟
خاک برسر شوهر ذلیل من کنن که جواب این دهن بی صاحاب رو نمیدم
محمّد
بعضیا هم از اسلام فقط به مهریه اعتقاد دارن
اعتقاد هم نه ها اععععتقاد
دختره حجاب که نداره، نماز و روزه هم تعطیله، مشروب و سیگار و قلیون هم که براهه، کلمه نامحرم هم کلا براش تعریف نشده ولی مهریه باید بالای ۱۰۰۰ سکه باشه
(◍•ᴗ•◍)
هیچ چیزی رو به بعد موکول نکن.
بعداً، قهوه سرد میشه.
بعداً، احساست کمرنگ میشه.
بعداً، روز تبدیل به شب میشه.
بعداً، آدما عوض میشن.
بعداً، زندگی میگذره.
بعداً، پشیمونی فایده نداره و فرصتش تو دستت بوده
خانوم میم
این موزون واقعا نابغه اس پسر
کاش یک صدم این من تحقیق ومطالعه می کردم
😐
عمرمون هاچین هاچین داره می ره
g.h.o.l.a.m.a.l.i
هفت سین دلت را آنگونه بچین
که نه یک سال ، بلکه عمری را
زیبا به پایان برسانی
سلامتی را بگذار در بالاترین نقطه دلت
که هیچ چیز برتر از آن نیست
سعادت را از خدا بخواه
که او با لطف و کرمش به تو خواهد بخشید
سربلندی را در دلت جای ده
که بزرگت خواهد کرد !
ساده لبخند بزن و ساده زندگی کن
سکوت ، سرزندگی و صلابت را فراموش نکن
گاهی باید سکوت کرد و انتظار کشید
سرزنده بود و زندگی کرد
سختی کشید و سنگ بود . . .
اما انسانیت و از یاد نبرد..
مهرومحبت را فراموش نکرد ♥️
محمّد
۶ سال پیش چنین روزی بود که کشیک بودم. ساعت ۱۲ که شد رفتم بیمارستان. خانمم از حدود ۲۰ اسفند تو بیمارستان بستری بود. حنّانه کوچولو عجلهای نداشت برای اومدن. همه فکر میکردیم یه اسفندی دیگه به خانواده اضافه میشه ولی حنّانه کوچولو با بهار بیشتر حال میکرد. بالاخره خانم خانمها رضایت دادن و ۴ فروردین حدود اذان ظهر تشریفشونو آوردن به این دنیا و من پدر شدم. همیشه بهش میگم روز تولدت برای من خیلی مهمه چون تو باعث شدی من بابا بشم و کلی ذوق میکنه
تولد تو و بابا شدن من مبارکمون عشق بابا
برید فصلای قبلو ببینید
فصلای یک و دو خیلی خوب بودن
اونجایی که گف یهتاریکی خیلی ترسناک بود رو نفهمیدم،ازش عبور کرد رف ب سمت نور ؟قبل از اونمیز بود ؟بعد از میز بود؟کسی متوجه شد؟
بعد از میز بود
گفت به اشاره ی بهش گفتن رد شو
ولی منم متوجه نشدم ، رد شد
بعدش چی شد
نه نگفتن رد شو ،گف اون۲۱ نفر بهم گفتن نترس و من دیگه ترسم کم شد
بعد هیمیگف دو رویی خیلی زیاده و دلم میخاد برم و اینا فک کنم ب قول دوستمون خیلی جاها هم سانسور بود بنا ب مسائلی
ع ، پس موقع اذون شیراز بوده و ندیدم