هادی
با عاشقای بی مزارت گریه کردم
با مادرای بی قرارت گریه کردم
داغ برادر دیدم و آتیش گرفتم
با لاله های داغدارت گریه کردم
زخم تحمل روی دوشت خونه کرده
پیشونیه درد آشنایی داری ای خاک
هیشکی نمی تونه تو رو از من بگیره
تا جون به تن دارم فدایی داری ای خاک
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه
تهدید و زور و جنگو از دنیا بگیرید
من پرچم صلحم منو بالا بگیرید
من ماهی آزادم این رودو نبندید
حیفه اگه فانوسو از دریا بگیرید
دنیا پر از تزویر و نیرنگِ برادر
دنیا پر از رنگه، پر از ننگه برادر
از دیدن حقی که نا حق میشه اما
من بیشتر توی خودم جنگه برادر
نفرین به جنگ، نفرین به ظلم
دنیا که دنیا نیست زندونه
سلام به صلح، سلام به عشق
بی عشق از دنیا چی می مونه
wolf
تو را دوست داشتن دردآور است
زیباترین درد
و میدانم که مرا دوست داشتن دردآور است
آزارم می دهد اینکه دوستت دارم
چه آزار زیبایی
و خوب می دانم
آزارت می دهد اینکه دوستم داری
و چه آزار زیباتری...
سکوت شب
اینقدر به خودت اعتماد
داشته باش که از کسانی
که آزارت می دهند به راحتی
بتوانی دل بکنی..
گاهی بعضی ها کارشان فقط
چیدن بال آرزوهای شماست...
wolf
بــیزارم از تمام سه نقطـــه های ناپدید
این حرف هــای گــم از انحنای دید
بیــــزارم از خــــودم ، دلم ، خیــال تو
قلبـــی که با وجــود تو در سینه ام تپید
بیــــزارم از لـب ســرخ وچشم مست تو
چشمی که در وجود من این عشق راندید
بیـــزارم از تلـــف ســال هـای زنــدگی
عمــری که غـم فروخت و شادیم خرید
بیــــزارم از تمــام گذشتــه، تمام حال
بیــزارتــر مــن از ماضــی بعیـــــــد
بیزارم ازخودم، دلم، این سوال بی جواب
عشقــی چـرا چنین خــدا در مــن آفرید؟
بیزارم از عذاب گناه و اینبار قلب من
بایـد که داده شــود غســل در اســــید
احسان نصری
سکوت شب
پدری به فرزندش گفت: این هزارتا چسب زخم را بفروش تا برایت کفش بخرم.
بچه باخود فکر کرد : یعنی باید آرزو کنم هزار نفر زخمی بشن تا من کفش بخرم؟!
ولش کن کفشهای پاره خوبه!!!
خدایا ...
گاهی دلهای بزرگ را آنچنان درون سینه هایی کوچک میگذاری که شرمسار میشویم، از بزرگی که برای خود ساخته ایم ...
wolf
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من
برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من
چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره میکند آینه جمال من
“سعدی”
ali
هرازگاهی خودت را هرس کن
شاخه های اضافیت را بزن...
پای تمام شاخه های بریده ات بایست...
تمام سختی هایت... دردهایت...
باغبانی کن خودت را...
خاطرات بدت را...
سَبُک کن فکرت را ،
از هر چه آزارت می دهد...
ریاضیدان باش...
حساب و کتاب کن...
خوبیهای زندگیت را جمع کن...
آدمهای بدِ زندگیت را کم کن...
همه چیز خوب می شود...
سلام خوشومدی
سلام
راه گم کردم
باشه بفرست