رها
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها ای آن پیش از آنها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا...
سارا
پادشاهی 2 شاهین گرفت
آنها را به مربی پرندگان سپرد
تا آموزش شکار ببینند
اما یکی از آنها از روی
شاخه ای که نشسته بود
پرواز نمی کرد
پادشاه اعلام کرد
هرکس شاهین را درمان کند
پاداش خوبی می گیرد
کشاورزی موفق شد
پادشاه از او پرسید:
چگونه درمانش کردی؟
کشاورز گفت:
شاخه ای که به آن
وابسته شده بود را بریدم
گاهی اوقات باید شاخه عادتها
و باورهای غلط رو ببریم
تا بتوانیم رها زندگی کنیم...🕊
ܝܿܝܸܩܙ
تو ی مکعب عشقی گیر کردم.🤣
هلیا
اگر بتوانی در روزگار دورویی و ریاها
دو رویی نورزی و از ریا بپرهیزی
کووو تا بهمن
نزدیک دورش نکن
میخوای از کادو تولدم فرار کنی
از اردیبهشت پریدی بهمن