یافتن پست: #روسری

A R M A N
A R M A N
آتاتورک??

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند!{-54-}
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نابرابر می کند
حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند
آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند
رنگ مویش را تمام شهر می دانند ، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند ...
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما{-2-}
هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند{-7-}

Zahra
Zahra
:چادر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هم زمـان بـا آه ِ لیلی تنـــدر ِ شـلاق عشق
مِثل آتش بادهـا بـر پشت ِ مجـنون میزند


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
فرمود
هنگامي كه ديگران را به زندگي شما بازگردانند،
براي ايجاد و شور و به آنان وابسته مي شوي
و تماس خود را با سرچشمه درون خود از دست مي دهيد.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید?
این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد .................

اگر امشب بت من دست به ابرو ببرد
خبر مرگ مرا باد به هر سو ببرد

هر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کند
مثل این است که رقاصه به باکو ببرد

سر مویی اگر از حسن تو معلوم شود
سر انگشت زیاد است که چاقو ببرد!

روسری های تو باعث شده زنبور عسل
جای گل حسرت و اندوه به کندو ببرد

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم
نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید
این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد


wolf
wolf
ای
مهم نیست کجای تاریخ ایستاده‌ای
روسری سر کن
نسیمی که از موهایت گذر کرد
به مشامِ هرکه رسید شاعرش کرد...



حضرت@دوست
حضرت@دوست


رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز

دوران شب ز بخت سیاهم بسر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز

از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز

دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز

روزی فکند یار نگاهی بسوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یکبار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز

روزیکه داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز



wolf
wolf
مردها اتفاقا اصلا پیچیده نیستند
با چیزهای کوچکی شاد میشوند، مثلا اینکه آدرس رستوران های شیک را بدانند تا عشقشان را ببرند
یا گوشی مورد علاقه ی دخترشان را بخرند، مردها پدر که شوند حاضرند غرور مردانه شان را بشکنند برای یک لحظه خوشحالی فرزندشان، چیز زیادی هم نمی خواهند از زندگی همینکه در خانه شان بوی قرمه سبزی بپیچد، یا نزدیک عید بعد از خرید برای خانواده شان یک جفت کفش برای خودشان بخرند...
گاهی فقط دلشان بچگی میخواهد و بوی روسری مادرشان ...



wolf
wolf
در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد

ترس از رقیب بود … که آخر زیاد شد



این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت

با کوچ او به شهر، مهاجر زیاد شد



یک لحظه باد روسری اش را کنار زد

از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد



هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت

هی کار شاعران معاصر زیاد شد …



از بس که خوب چهره و عالم پسند بود

بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد



گفتند با زبان خوش از شهر ما برو

ساک سفر که بست، مسافر زیاد شد







محمدحسین ملکیان

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
خونه تکونی از خر هم خر تر عصت:|:خمیازه:بیحال

wolf
wolf
امشب که بغض دارم و شور سه تار نیست

از من به جز نوشتن شعر انتظار نیست



شل میکنم فقط گره ی روسریم را

از بغض لعنتیم که راه فرار نیست!



شومینه روشن است و تعجب نمیکنم

وقتی که به هوای بهار اعتبار نیست!



لم می دهم که بشنوم اخبار روز را

وقتی دلم برای کسی بیقرار نیست!


این پرده را کنار بزن تا بگویمت

در باغچه، نشانه ای از برگ و بار نیست



باید بپرسم از همه ی مردمان شهر

بر شاخه ی درخت شما هم بهار نیست؟!!



"مریم آرام "

صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو