"شاه شهر آشنا"
روح زیبایی به صد آرام و ناز
در وجود "نازنینی" جا گرفت
نازنین تا بر زمین پا بر نهاد
عشق در این خاکدان ماوا گرفت
آفرینش در هماندم سجده کرد
شد زمین و آسمان پر از شگفت
"عشق" بر پوشید ،"رخت آدمی"
جلوه کرد و باز جلوه در نهفت
عاشقانش جان و دل در باختند
خویش را در پای "او " انداختند
طوف کردند آن حریم پاک را
کعبه ای زنده ، ز نو ، بشناختند
گمرهان ، در گمرهی ها تاختند
خویش را بی جا بسی افراختند
باختند و باختند و " باختند "
"عشق" را دیدند و خود نشناختند
"نازنین" اما ز خوبان ، دلبری
در کمال "نازنینی " می نمود
گر چه بود از آسمان پر بلند
از تواضع خود زمینی می نمود
ماهم را شبانه در اغوش اسمان دیدم
بغضم شکست و اشک هایم ستاره شد
دوش چون نیلو فر از غم پیچ و تابی داشتم.... هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
مرگ را با چشم خود می دیدم ولی
اعتنایی نیست من سال ها پیش مردم
نماز الله اکبر
بله داره اذان میگه
ممنون از همراهیت سید
التماس دعا