یافتن پست: #رهی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست

رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای
تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانه‌ام

گرمی دلها بود از ناله جانسوز من
خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانه‌ام

هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام
همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام

مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟
گرد از گردون برآرد همت مردانه‌ام
[لینک]

حضرت@دوست
حضرت@دوست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست




Saye
Saye
خلق عشق مسئله ای نیست، حفظ عشق مسئله است.
عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است.
عاشق شدن حرفه بچه‌هاست، عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران.
سست عهدی های عشاق باعث شده که بسیاری از داستان‌های عاشقانه مبتذل در جایی تمام شود که عاشق به معشوق می‌رسد؛ حال آنکه مهم، از این لحظه به بعد است.
مهم، پنجاه سال بعد است: دوام عشق... دوام زیبایی و شکوه عشق...



سید ایلیا
سید ایلیا
⚛️درمان تورّم لوزه‌های جانبی و لوزه سوم

🍎✍️پرهیز شود از: خوردن میوۀ نارنگی و کافئین زیاد (چای پُررنگ، چای مانده، قهوه، شکلات، نسکافه، کاکائو)

🍏درمان↯↯

1️⃣》با سرکه سیب غرغره کند و بیرون بریزد، یا با محلول آب نمک غرغره کند و بیرون بریزد

2️⃣》با آب اسفناج غرغره کند و بیرون بریزد.

سید ایلیا
سید ایلیا
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️

🏝امام حسن مجتبی علیه السلام:

ای بندگان خدا، پرهیزگار باشید، و بدانید که هر کس پرهیزگار باشد خداوند او را به خوبی از فتنه‌ها و آزمایش‌ها برآورد
و در کارش موفق سازد و اسباب هدایت او را فراهم نماید.

تحف العقول، ص ۲۳۲ 🏝

☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️

حضرت@دوست
حضرت@دوست
موج آب

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند

نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند

نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند

رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بوی گل

ز جام آینه گون پرتو شراب دمید
خیال خواب چه داری ؟ که آفتاب دمید

درون اشک من افتاد نقش اندامش
به خنده گفت : که نیلوفری ز آب دمید

ز جامه گشت پدیدار گوی سینه او
ستاره ای ز گریبان ماهتاب دمید

کشید دانه امید ما سری از خاک
که برق خنده زنان از دل سحاب دمید

بباد رفت امیدی که داشتم از خلق
فریب بود فروغی که از سراب دمید

غبار تربت ما بوی گل دهد گویی
که جای لاله ازین خاک مشک ناب دمید

رهی چو برق شتابنده خنده ای زد و رفت
دمی نماند چو نوری که از شهاب دمید

حسن  مصطفایی دهنوی
حسن مصطفایی دهنوی
گمرهی خلق
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشم تو

آن که سودا زده چشم تو بوده است منم
و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت
ره به سر منزل وصلش ننموده است منم

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش
آفرین گفته و دشنام شنوده است منم

آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم

ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام

آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای
تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانه‌ام

گرمی دلها بود از ناله جانسوز من
خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانه‌ام

هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام
همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام

مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟
گرد از گردون برآرد همت مردانه‌ام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتاده ام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
شور عشق

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند



حضرت@دوست
حضرت@دوست
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی


سید ایلیا
سید ایلیا
درد گردن و خواب رفتن دستها

ناشی از غلظت خون

حجامت
پرهیز از غذاهای سودازا

【گوشت گاو، عدس
سرخ کردنی، سوسیس
و کالباس،نوشابه ها،.....】

روغن مالی گردن
و دستها با روغن بادام تلخ

صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو