مهاجر
گفته بودم که چرا خوب به پایان نرسید
یا چرا پای دلم سوی تو لنگان نرسید
خان مرا برد و تو دیوانه نشستی به غزل!
نوشداروی تو تا مهلت درمان نرسید
بارها امدم از عشق تو حرفی بزنم
باز اما چه کنم فرصت عنوان نرسید
کل این دهکده فهمید مرا عشق تو کشت
خبر اما به سیه چادر چوپان نرسید
شب به شب منتظرت ماندم و باز اخر کار
هیچ کس شکل تو از راه بیابان نرسید
حقم این نیست که از پیش تو راهی بشوم
عشق دست من دیوانه که اسان نرسید
``دست بردار ازین در وطن خویش غریب``*
دست بردار و برو! زیره به کرمان نرسید
فال تقدیر مرا کولی پیری که گرفت
گفت : زور تو به سر سختی طوفان نرسید ...
هادی
بعضی وقتا دلمون میخواد حقیقت جوری باشه که ما دلمون میخواد همین باعث میشه روی خیلی از مسئله های زندگیمون فکر نمیکنیم
اینکه یه تعداد زیادی آدم یه راهی رو برن نشونه درستی اون راه نیست
فکر کردن رو تو همه چیز اولویت زندگیتون بذارین
g.h.o.l.a.m.a.l.i
هر چقدرم خوب باشی آخر یکی هس ک از تو خوشش نیاد خب ....
هی لبخند ملیح نزنینا
اول نه دوم نه سوم نه پنجمممم 🙂🙂🙂🙂🙂
ششمممم 🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂