wolf
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم كه اينكه خط سر نوشت من
از دفتـــــر كــــدام شب بستــــه وام شد ؟
اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت
و آن زخم كوچک دلم آخر جذام شد
شعر من از قبيله خونست خون من ،
فـــــواره از دلــــم زد و آمد كلام شد
ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
شعر من و شكوه تو ، رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !
اين داستان به نام تو اينجا تمام شد ...!
wolf
دلــم بـرای خـــودم تنــگــ استـــ...
wolf
دلــم یک آلزایـمر خفیــف مى خواهد
آن قــدر که یــادم نرود
به نفعم است که به چند زبــان زنده ى دنیا سکــوت کنم
wolf
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد*
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من
از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟
اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت
و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
شعر من از قبیله خونست خون من ،
فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
حسین منزوی
سکوت شب
امــشب بــه میــهمانی تــو می آیــم
نــه چشــمان فریــبنده ات
و نــه لبــان تبــدارت را میــخــواهــم
مــرا آغــوشــی بــه وســعت دســتانت کافــی ســت ...
دلــم گــرفــته ...
غــم هــایم را بــغل کــن
pαrмιѕѕ
⇤خـkhodaـدایـــــــــا
⇤نـہ بــہ سڪوتم رســـیدے
⇤نــہ بــہ فـــــریادم رسیدے
⇤حداقل بــہ دلــم بـرس
⇤بــد جــور محتاج نوازش هاے توست
pαrмιѕѕ
سلامتـــے چشماشــ
سلامتـــے بغــض تــو گلــــوم
سلامتــے دلــم ڪـہ شکســت
سلامتــے نبودنـــشـ
سلامتــے حرفــاے تــو دلــم
سلامتــے دروغــاے قشنگــش
سلامتــے رفتنــتشـ
wolf
بـه سلامتـــی این دنیــــا
که بـا تمـــام نـامـــردیـاش
ولـــی دلــم نمیــاد ازش دل بکنـــم
بخاطــــر بعضـــی آدمـــاش
حلما
خسـته ای سـر در گریـبـانم ، نمی پرسی چرا ؟
روز و شب دلتنگ و حیرانم، نمی پرسی چرا ؟
خنده ی خـشکـی برایـم مـانـد و چـشمـان تـری
داسـتــانـی رو بــه پـایـانـم ، نمی پرسی چرا ؟
لـطــف چـنــدانی نـدارد حـکــم رانـی بــر دلــم
شـهـری از بـنـیــاد ویـرانـم ، نمی پرسی چرا ؟
خـرمـنـی انـدوخـتــم از طــاعـت امـا بـاد بــرد
از تـبــار شـیـخ صـنـعـانـم ، نمـی پرسی چرا ؟
عاشقـی، جـز بـاده ی انـدوه در جـامـم نـکـــرد
من از این مستی پشیمـانم، نمی پرسی چرا ؟
سینه ام آکنده از دردی است طاقت سوز و من
بـی سبـب در بـنـد درمـانـم ، نمی پرسی چرا ؟
بـرگ و بارم کـو ؟ بهـارم کـو ؟ از این بیـدادهـا
سـرکشی در مـرز عصیـانـم ، نمی پرسی چرا ؟
شور شادی از غـزل هـایم به یغـمـا رفتـه است
شــاعــر شـعــر پـریـشـانـم ، نمـی پرسی چرا ؟