یکی بیاد یه تیر تو پای فک و فامیلای ما بزنه شاید متوقف شدن
همه دارن ازدواج میکنن یا جشن نامزدی دعوتم یا جشن عروسی
چه خبرتوووووونههههه من لباس چیییی بپوشم آخه
یه غمیه توو دلم، نمیدونم از چیه.
انگار که سالهاست همینجوری غصهی کلی چیزا جمع شده روی هم، شده این غمی که تو دلمه.
یه جوری غمگینم که هیچی نمیتونه خوشحالم کنه.
غم غریبیه، انگار که توو یه کشور غریبه باشم و عزیزانم کیلومترها ازم دور باشن.
انگار که دقیقا وقتی به کسی که دوستش داشتم رسیدم، اونو از دست داده باشم.
یه غمی شبیهِ غمِ شکستنِ اسباب بازیِ مورد علاقهی بچگیام.
یه غم شبیهِ مدرسه نرفتن توو مهر، وقتی همهی دوستام رفتن مدرسه.
یه غمی شبیه به غمِ دور افتادن از تنها همکلاسیي که باهاش بیشتر از بقیه صمیمی بودم.
یه غم شبیهِ لحظاتی که هیچ کاری از دستم برنمیاد برای عزیزترین آدمِ زندگیم که روی تخت بیمارستان داره نفسهای آخرشو میکشه.
یه غم شبیه به وقتی که نمیدونی چته، ولی حالت خیلی بَده و تو هیچ کاری از دستت برنمیاد.
نمیدونم، یه غم عجیبیه؛
این غم گاهی بغض میشه میرسه به گلوم، گاهی اشک میشه میچکه از چشمم.
یه غم که نه میدونم دلیلش چیه، نه میدونم چارهاش چیه.
این غم قلبمو میسوزونه، منو از من میگیره، از من غمگینترین آدم دنیا رو میسازه.
روزها به دنبال چاره میگردم برای این غم و شبها سعی میکنم باهاش کنار بیام.
این غم، اندازهی من نیست، منو خسته میکنه،
منو از پا درمیاره. این غم، تنهاترین توصیف از حالِ بَدِ منه. #یادداشت
چشاتونو در میارم
نِ
می
ذا
ره
لطف داری شاهینی
ببخش دیگه برای تولدت نبودم
بودی که تاریخ پست روز تولدمه
نه بودم.پست تولدتو گذاشتم ولی نشد بمونم