محمّد
۶ سال پیش چنین روزی بود که کشیک بودم. ساعت ۱۲ که شد رفتم بیمارستان. خانمم از حدود ۲۰ اسفند تو بیمارستان بستری بود. حنّانه کوچولو عجلهای نداشت برای اومدن. همه فکر میکردیم یه اسفندی دیگه به خانواده اضافه میشه ولی حنّانه کوچولو با بهار بیشتر حال میکرد. بالاخره خانم خانمها رضایت دادن و ۴ فروردین حدود اذان ظهر تشریفشونو آوردن به این دنیا و من پدر شدم. همیشه بهش میگم روز تولدت برای من خیلی مهمه چون تو باعث شدی من بابا بشم و کلی ذوق میکنه
تولد تو و بابا شدن من مبارکمون عشق بابا
هادی
خب رسیدیم به روز آخر سال!
من هنوز نفهمیدم امسال از کجا اومد و کی تموم شد . . .
سالی که گذشت برای هر کدوممون بالا و پایین زیادی داشت تو یه بخشی از آنچه بر ما گذشت مشترک بودیم یا حداقل در جریان اتفاقات هم قرار گرفتیم. دوستان جدیدی به ما اضافه شدن و خانواده ی مجازی ما بزرگتر شد. تونستیم امسال هم به لطف خدا مثل سال های پیش با همدیگه کارهای خیر مشترک انجام بدیم، و تو خوشی و ناخوشی کنار هم باشیم. لطف کنید و کم و کاستی های من رو ببخشید و حلال کنید. دعا کنید در سال پیشِ رو اتفاقات جوری رقم بخوره که بتونم جبران کنم.
امیدوارم سال جدید با اومدن منجی آخر الزمان برای همه مردم خیرخواه دنیا گشایش ایجاد بشه
آرزو میکنم تو سال جدید بهترین ها براتون اتفاق بیفته و همش تو ساینا جشن و سرور موفقیت هاتون رو داشته باشیم.
خانوم اِچ
دلم گرفت دیدم هیچ جارو ندارم جز اینجا 🫠💔
سلام
میشه تو نماز روزه هاتون
تو لحظه های تحویل سال
تو شب های قدر به یاد منم باشید 🥲
محمّد
دوست عزیز ما شماره های ناشناس و مزاحم رو هم به یه اسم هایی ذخیره می کنیم چطور میشه شما شماره خانواده و دوستات هم ذخیره نمی کنی؟ خیلی حافظه ات قویه؟ آفرین ولی وقتی افتادی بیهوش شدی بقیه ملت باید یه طوری تماس بگیرن با نزدیکانت
마흐디에
چرا اعضاي خانواده در مقابل فهميدن جمله ي"اعصابم خورده سربه سرم نذاريد"مقاومت ميكنن؟
ممنون از شما
تولد حنانه کوچولو و بابا شدنت مبارک دادا
ببخش پستتو دیر دیدم
آقایی
تولدش پساپسمبارک
تشکر