یافتن پست: #حک

پدر محمدهادی و ریحانه
پدر محمدهادی و ریحانه
"س"
سرد است بعد از تو تمام فصل های سال
تکثیر شد دی ماه؛در هر ماه؛در هر فال
"ر"
راهی به سویت هست آیا؟بال می خواهد؟
من را دعا باید کنی؛من که ندارم بال
"د"
دشمن برای مرگ تو خیلی تقلا کرد
می میرد آن قلبی که از عشق است مالامال؟؟!!
"ا"
ای حاج قاسم! ای مرامت عشق؛راهت نور!
ای آنکه عمری با خدا بودی تو در هر حال
"ر"
راه تو بی رهرو نمی ماند به اذن الله
خون تو دارد کار خود را می کند دنبال
"د"
دارم می اندیشم به اینکه چیست راز آن؟
راز دو چشمانت که لازم داشت استهلال
"ل"
لبیک خون آلود تو پر کرد عالم را
امیدوار و محکم و آزاده و خوشحال
"ه"
هربار می بینم نگینت را دلم ناگاه
خود را می یابد نزد اربابش؛ته گودال
"ا"
آن شب چه شد؟ارباب آمد؟یار را دیدی؟
سر داشت روی پیکرش؟ یا که زبانم لال...
"ح"
حاجی ببین اوضاع ما بعد از تو ناجور است
حاجی ببین ما را در این پیچ و خم غربال
"ا"
اصلا نمی آید به تو یک لحظه بیکاری
ای آنکه نامت نیز در عالم شده فعال
"ج"
جمهوری اسلامی ایران به قول تو
حکم حرم دارد بدون هیچ قیل و قال
"ق"
قلبت برای سید و آقایمان می زد
گفتی عزیز جانمان باشد به استدلال

هادی
هادی
داشتم برا یکی از دوستان لپ تاپ بررسی میکردم متوجه یه چیز جالب شدم
چندتا مدل از لپ تاپ های ایسوس رو دیدم که یه مشکلی داشتن که احتمالا موقع خرید هیچ کس متوجهش نمیشه

برداشته همه پورت هاشو گذاشته سمت راست! طراح این لپ تاپ یا چپ دست بوده خودش یا اسکل، شما فک کن فقط اگه یکی از پورت هارو استفاده کنی مثلا لپ تاپت تو شارژ باشه یا HDMI وصل کنی سمت راست دیگه جا برا تکون دادن موس نداری و خیلی اعصاب خورد کن میشه! البته برای چپ دست ها بهترین گزینه هست
لپ تاپ خانم دکتر هم ازین مدل طراحی ها داشت فک کنم @Z110

یاس
یاس
این پیام واگعی یا کیک؟؟{-36-}

هموطن گرامی سلام
برای فعال‌سازی بسته اینترنت رایگان اهدایی دولت، از تاریخ ۱۲ دی ماه به پنجره ملی خدمات دولت هوشمند به آدرس
my.gov.ir
مراجعه و شماره پیش فرض خود را انتخاب کنید.

وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات

donya
donya 👩‍👧‍👦
اینکه توقع داشته باشی استاد باهات خوب باشه و‌ بهت نمره بده چون تو باهاش خوبی




مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تو رو نخوره چون توام اونو نمیخوری 😂😂

shahin
shahin
معرفی می کنم وکیل خوشگل و مهربون و حرفه ای ایران:خجالت:لاو @_hedieh_


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

در مقطع فوق‌لیسانس استادی داشتیم كه بسیار باسواد و البته بد‌اخلاق بود.
یكی از دانشجویان که بسیار دیر‌فهم و در عین‌حال جوانی جاه‌طلب بود برای رسیدن به مقطع پایان نامه نیاز به یک نمره ارفاق از درس آن استاد داشت و استاد سالخوردۀ ما هم به هیچ وجه زیر بار آن نمی‌رفت...
من علیرغم میل باطنی به سراغ استاد رفتم و گفتم:
ایشان پسر خوبیست و فقیر است، پرداختن اجارۀ منزل در اینجا برایش دشوار است اگر می‌شود برای قبول شدن کمکش کنید.

آن روز استاد حرفی زد كه بعدها عمقش را فهمیدم.

ایشان فرمود: تركیب بی‌سوادی و جاه‌طلبی و فقر می‌تواند فاجعه به پا كند، شما از كجا می‌دانید كه این آدم در آینده به پست و مقام مهمی نرسد...

بگذار تو و من عامل این فاجعه نباشیم.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید.

مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود.

دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.

مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»

روستاییان گفتند: "نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!!!"

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود.
در آن سوی مرغزار، نشانه کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می ‌خورد.
جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می ‌کشد، آن را در کمانش می‌ گذارد و نشانه می‌ رود.
کماندار پیر از او می ‌خواهد آنچه را می‌ بیند شرح دهد.
جنگجو می‌ گوید آسمان را می ‌بینم، ابرها را، درختان را، شاخه‌ های درختان و هدف را.
كمانگیر پیر می ‌گوید كمانت را بگذار زمین، تو آماده نیستی.

جنگجوی دومی پا پیش می‌ گذارد و آماده تیراندازی می شود.
كمانگیر پیر می‌ گوید هر آنچه را که می‌ بینی شرح بده.
جنگجو می ‌گوید فقط هدف را می ‌بینم.
كمانگیر پیر فرمان می‌ دهد پس تیرت را بینداز.
جنگجو تیر را می‌ اندازد و بر نشان می ‌نشیند.
كمانگیر پیر می ‌گوید عالی بود.

💠موقعی كه تنها هدف را می ‌بینید، نشانه‌ گیری‌ تان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد. بر اهداف خود متمركز شوید.

Tasnim
Tasnim
چقده از شب یلدا بدم میاد

یاس
یاس
مغزم سه نیمه شب:یادته ۴ پنج سالت بود با مامان رفتی درمونگاه و مرد جوونی رو تخت گرفته بودنش ،آمپول زدن تو گردنش
من :اره بیخیال بخواب شش نیم باس پاشی
مغزم {-66-}:پاشوووو گوگل بزن چه امپولی میزنن گردن
و یک ساعت نیم سرچ کن {-34-}

بهار نارنج
بهار نارنج
@doki نگو ک خودتی:خخخ

یاس
یاس
وقتی برخی تا اسم امریکا و اسراییل میاد خودشون خیس می کنن
یمن اینگونه از دشمن استقبال می کنه


محسن
محسن
🌹#داستان_آموزنده

روزي امام علی علیه‌السلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد.

هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛
اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است!
حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن.
قنبر به بازار رفت،‌ اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند می‌فروشی؟
آن شخص گفت: دو دينار.
قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد.
وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار.
حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

شیری گرسنه از میان تپه‌های کوهستان
بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد سپس در حالی که شکمی از غذا درمی آورد،
هر ازگاهی یکبار سرش را
بالا میگرفت و مستانه نعره می کشید
صیادی که در آن حوالی
در جستجوی شکار بود
صدای نعره های مستانه شیر را شنید
و پس از ردیابی با گلوله ای
آن را از پای درآورد...

💠هنگامی که مست پیروزی هستیم
بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم
غرور، منجلاب موفقیت است
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

ستارخان در خاطراتش میگوید:
من هیچوقت گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد...!
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم؛ و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک و ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان!!
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو