g.h.o.l.a.m.a.l.i
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود... امّا نام کوچکش را از کجا بايد میدانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدمهاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنيد لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.
مهاجر
شیخ مهاجرالدین توسط اعاظم و کبائر ساینا برخود مسلط شد و خشم ش فروکش گردید.
و با آمادن کتاب های جدیدش چشمش روشن گردید
مهاجر
ممنونم که همه ی دوستان تو این مدت بنده رو تحمل کردند و به آدم نالایقی مثل من شخصیت بخشیدن ؛اگر هادی لطف کنه اکانت منو ببنده از محضرتون مرخص میشم .
درامان خدا
مهاجر
گفته بودم که چرا خوب به پایان نرسید
یا چرا پای دلم سوی تو لنگان نرسید
خان مرا برد و تو دیوانه نشستی به غزل!
نوشداروی تو تا مهلت درمان نرسید
بارها امدم از عشق تو حرفی بزنم
باز اما چه کنم فرصت عنوان نرسید
کل این دهکده فهمید مرا عشق تو کشت
خبر اما به سیه چادر چوپان نرسید
شب به شب منتظرت ماندم و باز اخر کار
هیچ کس شکل تو از راه بیابان نرسید
حقم این نیست که از پیش تو راهی بشوم
عشق دست من دیوانه که اسان نرسید
``دست بردار ازین در وطن خویش غریب``*
دست بردار و برو! زیره به کرمان نرسید
فال تقدیر مرا کولی پیری که گرفت
گفت : زور تو به سر سختی طوفان نرسید ...
aliaga
آدم ها مثل عطر می مانند
هر چه خالص تر باشند
ماندگاریشان بیشتر است
بابا ما پیکنیک مجهز تر از اینا میریم...یا اینا را الکی نشون میدن یا ما را مسخره کردن..ا..جفتش که یکی شد؟!!
من این تصاویر شبکه خبر را می گم
چندین اتوبوس و ماشین و موتور
بعضی جاها که سخت هست رو با موتور میرن یا کوهنوردا با پای پیاده
نه این که نداریم..ولی بد سلیقگی که یکی و دو نفر که تو دشت انگار دارن دنبال سوویچ می گردنو نشون می دن