یافتن پست: #جهت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
كنت أبحث عن شخص للعيش معه.
لكن.
لقد وجدت شخصًا لا أستطيع العيش بدونه


یاس
یاس




سوال: امروز بابت لحظه در این هفته بیشتر از همه سپاسگزاری؟؟


aliaga
aliaga
در مورد عدد ۶ چی میدونید؟؟؟

یاس
یاس
اینجا الحمدالله اکثرا با سواد و دستشون به دهنشون میرسه
علی آقا یه بازاری موفق با تجربه س
مشدد بانکی
حتی خبر رسیده برخی از دوستان عزیز در حد وزرا و دولت بالا رفتن و ان شاالله بیشتر هم بالا برن چون لیاقتشون نشون دادن، اگر اسم نمیبرم چون میدونم دوست ندارن .مثلا شاهین بگم یا نگم {-163-}
اما ندیدم بخوان جلب توجه کنن و جوری خاکی برخورد می کنن ادم شرمش میشه و درس انسانیت و اخلاقن
فروتنی و خودمانی بودن خصلت پیغمیری و البته هر روح سرکشی نمی تونه روی خاک و با مردم بشینه
که نه ایفون دستشونه نه زنجیر طلا گردنشون و شاید از دست فروش لباساشون بخرن و مارک نمی پوشن و تعداد لباساشون به انگشت یه دست نرسه
اما بارها و بارها باری از دوش یتیم و فقیر و بی سرپرست برداشتن و حتی سرپرستی دایم چندین یتیم قبول کردن
عیارشون نه طلای ۱۸ و ۲۴ که قلب بزرگشونه.

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ متکبرانه روی از مردم برمگردان، و در زمین با ناز و غرور راه مرو چرا که خداوند هیچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


ترتیل صفحه66 از سوره مبارکه آل‌عمران(جزء چهارم)





📿
🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مولانا در مثنوی می گوید یک فرد رفت ۳۰ سال در بازار مشغول تجارت شد و ثروت عظیمی به دست آورد و از طریق همین ثروت، یک زمین بسیار عظیمی خریداری کرد و سپس رفت ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت کلان، کاخ بسیار مجلل و بزرگی ساخت. زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند، ماموران شهربانی گفتند که زمین شما آن طرف تر بود و زمین را عوضی گرفته ای و کاخ را بر روی زمین یک نفر دیگر ساخته ای و زمین خودت بایر مانده است. این فرد یک زمین را که زمین خودش تلقی کرده بود، مدنظر قرار داده و هرچه ثروت داشته، خرج آن زمین کرده ولی زمین یک نفر دیگر را آباد کرده است.

💠مولانا از این داستان استفاده کرده و می گوید من و شما هم همینطوریم ما یک زمین داریم به نام بدن و یک زمین هم داریم به نام روح. ما فکر می کنیم، بدن ما، زمین ماست و هر چه داریم خرج این بدن می کنیم و وقتی که می خواهیم بمیریم به ما می گویند که زمین شما، آن دیگری بوده یعنی روح شما. بدن را آباد کرده ایم اما روح را رها کرده ایم از این جهت است که می گوید
در زمین دیگران خانه مکن // کار خود کن، کار بیگانه مکن

Tasnim
Tasnim
کدو حلوایی رو فقط با این شکل میشد به خورد دوتا فسقل داد
با تشکر از خانوم سمانه که درسته نمازهای فیک پست میکنه برامون، اما دستور پخت کیکش خعلی خوب بود.

یاس
یاس
کمی هم از همراه اول یاد بگیرید -ایییش-
مشترک گرامی
بسته مکالمه رایگان داخل شبکه همراه اول به مناسبت روز دانشجو در ساعت 12:58:15 مورخ 1402/09/16 برای شما فعال گردید و مهلت استفاده از آن تا ساعت 23:59 تاریخ 17 آذرماه می باشد. جهت استعلام کد
*10*430#
را شماره گیری نمایید.{-77-}

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
کی دوتا پیام فرستاده پاک کرده:یاس

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد می‌گفت: خيراست!! روزی دست پادشاه در سنگلاخها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست! پادشاه از درد به خود می‌پيچيد، از رفتار وزير عصبی شد، او را به زندان انداخت.

یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله ای گرفتار شد كه بنابر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دينش با آنها مختلف بود، سر می‌بریدند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد وقتی ديدند اسير، يكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند، آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه دستور آزادی وزير را داد، وقتی وزير آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنيد، گفت: خيراست!

پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟ وزير گفت: از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می‌كردند!

💠در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
در صراط مستقيم ای دل كسی گمراه نيست...

یاس
یاس
بگم دلم گرفته
یا تکراریه :هعی

Tasnim
Tasnim
حلوا درستیدم رنگش مث کیک موزی شده {-68-}

هادی
هادی
صرفاً جهت ریا



مسجد بازار تربیت تبریز

یاس
یاس
اخرش شکوندمش
ولی باز بند نیومد :گگگ
امروز پست زیاد گداشتم
به کسی هم ربط نداره
همین که هس :بروخونتون

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مرحوم شيخ عبدالحسين خوانساري گفت: در كربلا عطاري بود مشهور و معروف، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدي از او كردند.

گفت: يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مي گفت: اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براي خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم! گفتم: اين چه حرفي است مي زني؟!

ديدم آهي كشيد و گفت: من سرمايه زيادي داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالي مرضي در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموي شيراز دانستند.

آبليمو گران و كمياب شد. نفسم به من گفت: قدري آبليمو داراي چيز ديگر ممزوج به او كن و بوي آبليمو از آن فهميده مي شد او را به قيمت آبليموي خالص بفروش تا پولدار شوي .

همين كار را كردم، و آبليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادي از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائي كه در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهای هزارهزاري.

صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو