یافتن پست: #ترسم

رها
رها
از یه سنی ببعد آدم میفهمه ک اخبار و اطلاعات "تلخ و بد" همه جا هست،، برای بهتر شدن حالمون باید دنبال اخبار"حال خوب کن" بگردیم...هر جلسه تراپی با کارشناس 300هزار تومن و کارشناس ارشد 500هزار تومن هست... ب روح روان خودمون و دیگران احترام بزاریم و از روح روان خودمون و دیگران مراقبت کنیم، برای پیشرفت یک جامعه، داشتن سلامتی روان، مهم ترین اصل هست❤️🌱

محمّد
محمّد
به نظرتون بگم خانمم بیاد ساینا؟

حضرت@دوست
حضرت@دوست
قال الطبيب النفسي الألماني البروفيسور غونتر زايدلر إن عذاب ‫الحب لا يؤذي النفس فحسب، بل القلب أيضا.
بقول حافظ...
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی


حضرت@دوست
حضرت@دوست

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام-- چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گویی بدهم کامت و جانت بستانم ؟؟ترسم ندهی کامم و جانم بستانی{-15-}


شامی
شامی
میترسم از اینکه زمان نگذارد... 🖤


رها
رها
شازده کوچولو گفت :

گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود...

امـا...

ماندنــــــی بود .

این بودنش بود که او را تبـــــدیل به گـــــل من کرده بود...


_خریدن گلدون های بزرگ و شاداب جذابه ولی گلی ک با برگ تکثیر بشه و بعد از یک سال و نیم جوونه بزنه لذتش یجوری دیگه اس :x

aliaga
aliaga
:

ای ماهِ سرو‌قامت شُکرانهٔ سلامت
از حالِ زیردستان می‌پرس گاه‌گاهی

شیری در این قَضیت کِهتر شده ز موری
کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی

ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستَنی نبینی بر گورِ من گیاهی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
وطن حبي، بلد روحي
وطن روحي وكبريائي وإيماني
سأضحي بحياتي من أجل وطني
أسقي تربتك بدمي
ما هي قيمة الحياة بالنسبة لك؟
سأصنع زهور التوليب في ترابك بالدم
ودعهم ينظرون نحو سمائك
كن صديقي لأن الله صديقك
السلام عليكم أيها الشهداء
عدوك يخاف من الميدان
أدعو الله من أجل دفء السوق الخاص



WeT
WeT
میترسم از اینکه زمان نگذارد ،،،

WeT
WeT
شدیدا سرده 😒😒😒

donya
donya 👩‍👧‍👦
دوست جونیا حرف از فلفل شد ترشی فلفل سبز تند رو چجوری درست میکنن؟خودم تا حالا درست نکردم دفعه اولمه از هر کی هم پرسیدم یا تو نت سرچ کردم یه روش متفاوت آورد



اِلِکترون‍..!
اِلِکترون‍..!
تو نمیدونم دارم چه غلطی با زندگیم میکنم ترین حالت ممکنم😑

خانوم اِچ
خانوم اِچ
فردا روز سختیه برام دعا کنید سوتی موتی ندم {-52-}

پلاک313
پلاک313



🔶شهید مهدی زین الدین

🔸چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
╭═━⊰🍃🦋🦋🍃⊱━═╮

༊
میترسم
نمیدونم این خوبه یا بد...

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو