یافتن پست: #بندگی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
*لذّت عبد در آقا نشدن است!

خدا گواه است انسان با این دید جلو برود، چقدر بندگی خوشمزه می‌شود. اصلاً همین است، انسان باید عبد شود. عبد یعنی غلام و غلام کسی است که اختیار از خودش ندارد و خصوصیّت بندگی هم این است که هیچ موقع آقا و سیّد نمی‌شود. ما در دنیا می‌خواهیم به جایی برسیم که آقا شویم، امّا در حقیقت آقا نمی‌شویم. آن کسی که عبد خدا بشود، لذّتش در این است که می‌داند هیچ موقع آقا نمی‌شود و کسی که برای آقایی جلو برود، هیچ موقع عبد نمی‌شود

خانوم اِچ
خانوم اِچ


دختری هستم ....⬇️⬇️⬇️

از نسل حوا....🌹

با عطر وبوی مریم 🌹

با صبرو استقامت هاجر🌹

ومهری در دل همچون آسیه🌹

آزادم ....✌️..آری آزاد چون ⬇️

تاج بندگی فاطمه را بسر دارم💫❤️

آری چادری با تیره گی شب و درخشانی

ستارها بسر نهاده ام🌸🌸

من آزادم....

آزاد ....آزاد.....

هادی
هادی
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو

خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن


دانلود موزیک



Bahar
Bahar
نگران فردایت نباش
خدای دیروز و امروز، خدای فردا هم هست
ما اولین بار است بندگی می کنیم
ولی او بی زمانی است که خدایی می کند
اعتماد کن به خدایی اش

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد

فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد


شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟


پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

:)
:)
عاشقم عاشق اون بالاسری
اونکه تنهاباماپریدوهرزگی نکرد
واسه منی که بندگی نکرد...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نفس شومم بدنیا بهر آن است
که تن از بهر موران پرورانست
ندونستم که شرط بندگی چیست
هرزه بورم بمیدان جهانست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

0
0
داستان آموزنده شیطان و فرعون:
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
می بخشی و نمی بخشم
می خوانی و نمی خوانم!
معبودا ...
امشب
آنگونه برایم رقم بزن
که در شٱن خدایی توست
نه در حد بندگی من ...:دعا





wolf
wolf
می نوازم با دلم سنتور . باور میکنی ؟

دستگاه دلکش ماهور . باور می کنی ؟

پشت ابرتیره گی ها نور پنهان کرده اند

چهره ام در سایه ها مستور. باور می کنی ؟

عشق یک پرده کشید و دیده گانم کور شد

پیر کنعانم دو چشمم کور. باور می کنی ؟

همچو موسی می کنی اعجاز و من بی اختیار

گم شدن در غار های طور. باور میکنی ؟

مستم اما لب نیالایم به هر پیمانه ای

چون دلم شد خوشه ی انگور . باور میکنی ؟

نام شیرینت برای من تداعی میکند

طعم داغ اشک های شور . باور میکنی ؟

برج و باروی دژ مهر تو یعنی قبله گاه

در وجودت می شوم محصور . باور می کنی ؟

لحظه ای از حس تکریم تو غافل نیستم

می شوم با بندگی مغرور . باور می کنی ؟

گر بگو یم قصد دارم تا بگیرم من ز عشق

خلعت سرداری منصور . باور می کنی ؟

بودنت مثل نفس حس قشنگ زندگیست

در دل تاریکی این گور . باور می کنی ؟...



سرخوش پارسا

wolf
wolf
چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد
از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد


من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد


به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد


چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد


ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد!!





"فاضل نظری"

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

سکوت شب
سکوت شب
شاید یک نفر بیاید


که شکسته های مرا بند بزند و طرحی نو اندازد


و دریک کلام ، خالقم شود


او در من شوق زیستن بدمد و من بندگی او کنم


او دلش را برایم عریان کند و من روحم را ...


شاید یک نفر بیاید ...

سکوت شب
سکوت شب
به خداگفتم:بیاجهان راقسمت کنیم,
آسمان مال من ,ابرهایش مال تو!
دریامال من ,موج هایش مال تو!
ماه مال من,خورشید مال تو!
خداخنده ای کردوگفت:
توبندگی کن ,همه چیز مال تو....حتی من!

سانیا
سانیا
یکماه عبادت و بندگی
خدا گوارای وجود پاکتان
امیدوارم
دعاهاتون به آسمان
اجابت رسیده باشد
طاعاتتون قبول و
عید عبادت و
بندگی مخلصانه خدا❤
بر شما مبارک باد {-180-}

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو