خانوم اِچ
زندگی من دائما در حال تغییره ...
حال و هواش نه ها
آدماش
روز ب روز
بد تر میشه
تف...
سارا
منبمیرمهمنمیگویمبمان
امابمان!
حیران
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
حیران
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
سارا
آدمش را که پیدا کردید ...
همه را کنار بزنید و برایش جا باز کنید!
مغز و قلبتان را از همه چیز خالی کنید
و هیچ ترازویی برای مقایسه باقی نگذارید!
آنوقت اجازه بدهید؛ اجازه بدهید
به چشم هایتان خیره شود
اجازه بدهید دستانتان را ببوسد
اجازه بدهید هرچقدر که دلش میخواهد
شما را به آغوش بگیرد؛ اجازه بدهید
پشت بند حرفهایتان ذوق کند
بگوید الهی بمیرم، الهی دورت بگردم و ...
باور کنید، بی آنکه بفهمید وابسته میشوید
و عشق دوباره جان می گیرد!
زندگی زیست است، نه فیزیک و ریاضی
که آنقدر قاعده و عدد و
ماشین حسابی اش کرده اید ...!
mohamad
[و نمیدانی چقدر از اینکه بمیرم و دیگر کسی مانند من دوستت نداشته باشد میترسم].
▪️
دینا انقدر از ارواح میترسید که نه تنها بیرون میرفت نه خونه تنها میموند
ترس اون به جایی کشید که دیگه حتی نمیتونست مدرسه بیاد و چند ماهی بود که درس نمیخوند
پدر و مادرش عصبانی شدن و یه روز اونو به تختش قفل وزنجیر کردن و اونو خونه تنها گذاشتن
وقتی بعد پنج ساعت برگشتن با جسد بی رنگ دخترشون مواجه شدن
و ترسناک ترین قسمتش اینجا بود که دست و پای دینا بسته بود پس کی روی بدنش چنگ انداخته بود؟
اینم بدونید که دینا دوم راهنمایی بوده و توی یکی از اردوهای مدرسش که ظاهرا یه رود مانند اونجا بوده نزدیکش میشه و خم میشه و انعکاس خودشو تو اب میبینه اما داستان جایی ترسناک میشه که یه موجود سیاه رو میبینه که با لبخند وحشتناکی دستش رو روی گلوی دینا گذاشته و دینا فرار میکنه و با اتوبوسمدرسه به خونه میره
از اونروز به بعد ترس دینا هزار برابر قبل شده بود
(داستان واقعیه و برای یکی از دوستان دورم اتفاق افتاده)
fatme
تبم خیلی شدیده در حد کتری اب جوش
میخام بمیرم🙁
سرت تو کلام😐😂
یعنی چی
معنی نداره
بخاطر هم قافیه بودنشه😐
خخ خوبید
منم میگذرونم
شکر