rahim
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن بـه سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه بـه اینکه تمام میزها پرشده بودو عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت: 35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید …
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده هاي بستنی هاي دیگران آورد و صورت حساب را بـه پسرک دادو رفت ، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را بـه صندوق پرداخت کرد و رفت…
هنگامی کـه خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز درکنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی کـه میتوانست بستنی شکلاتی بخرد !
شکسپیر چه زیبا می گوید:
بعضی بزرگ زاده میشوند، برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند ..
استامینوفن ۳۲۵
تصور کنید خانمتون واستون ناهار اورده ، میای قاشق اولو بخوری یهو یه تار مووووی بلند وسط برنجا با قاشقت میاد بالا
واکنشتون چیه؟
Tasnim
باز کی توو گروه خصوصی به من خطاب داده و من نمیبینم پستو؟
حسام
تلنگر به خودم
🚩 فقط ۱۰ ثانیه تصور کنید که دارید آلوچه میخورید، ببینید دهنتون چقدر بزاق ترشح میکنه.
وقتی ۱٠ ثانیه فکرکردن به آلوچه اینقدر در بدن ما واکنش ایجاد میکنه، اونوقت ۱۰ دقیقه تمرکز روی اتفاقات و مسائل منفی و ساعتها استرس و عصبانیت چه تاثیر ویرانگری روی جسم و روح ما میذاره.
مثال آلوچه یادت بمونه، تا افکار منفی اومد تو سرت، بدون که اگه تا ۲۰ ثانیه ادامهشون بدی دیگه داری تیشه به ریشه زندگیات میزنی.
مهاجر
هعععی یاد این افتادم سال ۱۴۰۰ توی قسمتی از شعری گفته بودم
من ندانستم عمل چون جاهلانه میکنم
باختم من بر رقیبان این قمار عاشقی
مدتی از عمر من در فصل پاییزم گذشت
من نخوردم یک عدد از جان انار عاشقی
rahim
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»
خانوم میم
یعنی یه جوری سر درد گرفتم دلم می خواد داد و فریاد کنم
√ محسن قـوامــی
از مخاطبام پرسیدم.
چه رفتاری از تراپیستت دیدی که دیگه پیشش نرفتی؟!
نوشته بود
ورود مستقیم به تصمیماتم داشت، مدام میگفت این کارو بکن، اون کارو نکن
+تراپیست نباید جای تو تصمیم بگیره
من کاملا حس بدبخت بودن داشتم بعد یهو بهم گفت تو واقعا زندگی خوبی داری و داری عشق و حال میکنی
+تراپیست نباید دردهای شما رو بیارزش بدونه
میگفت
همكار تراپيستم، تراپيست همسرم بود و از من حرف میكشيد و به همكارش میگفت، اونم به همسرم. يه بار همسرم يه چيزى از كودكيم گفت برگام ريخت گفت تراپيستم گفته. همونجا قطع همكارى كردم
+واقعیت اینه تا جای ممکن سعی کنید از تراپیست آشنا پرهیز کنید، این رفتار بسیار غیرحرفهایه
مدام به ساعتش نگاه میکرد، میدونی همین خیلی حس ناامنی به مراجع میده
میخواست به بهونه درمان لمس و بغلم کنه
+تراپیست حق نداره به هیچ عنوان شما رو تاچ یا بغل کنه
همیشه نوبتم میذاشت آخر نفر
اونم چرا، چون که فهمیده بود تا یه جاهایی هم مسیریم تا من برسونمش و تا اینجای قضیه مشکلی ندارم حقیقتا مشکل اصلی من از اونجا شروع میشد که تو مسیر میگفت مثلا صبر کن ببینم فلان میوه رو کیلو چند میده
مهاجر
آقا این چه مسخره بازیه
که میخوایم به یکی پیام خصوصی بدیم باید حتما دنبالش کنیم بعد اونم دنبالمون کنه بعد تازه بتونیم پیام بدیم
الان من بایکی کار فوری مهمی دارم ولی نمیتونم پیام خصوصی بدم
اگه برای جلو گیری از مزاحمت ها این کارو کردید
خب پس گزینه ی بلاک و مسدودی چه کار بردی داره
مهاجر
آدم تو این مواقع هستش که آدمارو میشناسه
برخی افراد دانشجویی که میشناختم اصلا اهل کتاب و خرید کتابم نیستن گفتم بن تون حیفه بذارید من حداقل خرید کنم هرکدوم به بهانه ای ندادن
خب به کتف راست و چپم
اگه بن شما چندرقاض هستش که اونم باید خودتونم پول بدید من خودم بن صد در صدی داشتم که بدون هزار تومن هزینه ۸۴۰ تومن کتاب خریدم
فقط میخواستم اونارم اضافه چندتا بخرم