Tasnim
امام رضا خیلی دوست دارم
نباشی من که بیچاااارم
(شعری که توو چایخونه حرم زیاد میخونن)
یکی از بهترین سفرهای عمرم بود. همونجور که از امام رضا دو سال پیش خواسته بودم. خیلی بهتر از اون چیزی که خواسته بودم.
دوست ندارم از سرماخوردگی شدیدم بگم، که قطعا اونم حکمتی داشته
خانوم اِچ
متاهل های عزیز
لطفا لاس هایی که میزنید رو اسمش رو نذارید درد ودل
شما به هیچ عنوان حق ندارید چون مشکل دارید برید با جنس مخالف دردودل کنید
یکی از کارهای مشاور ها و روان شناس ها اینه که برید پیششون و مشکلتون روبگید تا به امید خدا حل بشه
اون لاس ها اسمش خیانته در جریان باشید
aliaga
"یامَنلایُرجیإِلاهُو"
ایکهبهجزاوامیدینیست.
استامینوفن ۳۲۵
به نام خدا، من جدیدم.🤷🏻♀️
maryam
من عاشق امروزم... دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،
رفت که رفت... اما امید هست،
از دیروزم درس می گیرم،
تا امروزم را بسازم،
من عاشق امروزم... امروز، همین حالا، این لحظه،
نمیگذارم فردا نگرانم کند،
شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،
من عاشق امروزم
بهترین هدیه خداوند...
باید امروزم را زندگی کنم...
مهاجر
دل ما که از خیلیا حتی تو همین مجازی شکسته و خیلی سعی کردم ببخشم موفق نشدم ولی امشب دیگه تصمیم گرفتم فقط بخاطر اینکه خدا ازم بگذره از اونا بگذرم که به ناحق انواع اقسام توهین ها و تهمت هارو بهم حواله کردن ان شاالله که خدا همه مونو هدایت کنه و از رذایل اخلاقی نجاتمون بده.🙂
Dina
با بقیه مهربون بمون.
زخمهای اونا بهاندازهی زخمهای خودت درد داره.
مهاجر
بسیار برادرانش را تسلی میداد.
اما ملعون؛
مدام بر دل زینب(س) داغ میگذاشت
و میگفت:
بیهوده به خود امید ندهید،
من میدانم چه کردهام؛
پدرت از بستر بلند نخواهد شد...
مهاجر
سرگشته ام خدایا حیران و بی نوایم
باری به من نظر کن هرچند بی وفایم
هرچند روسیاهم دلبسته ی شمایم
یارب به من نظرکن مجنون و بی نوایم
من خسته از هیاهو ذکرم شده است هوهو
برمن عنایتی کن در کنج انزوایم
دستی دراز کردم من عاشقانه سویت
برمن اجابتی کن من سائل و گدایم
چون درنماز گویم ایاک نستعین را
حقا که باامیدی جاری شد این ندایم
《یارب به ذات پاکت شب را مگیر ازمن
من باشم و سحرها ذکر خدا خدایم》
این بنده باامیدی کوبیده خانه ات را
حال این تویی ک فضلت دربی گشا برایم
مهاجر همدانی
لازم دونستم یه توضیحی رو بدم
من حدودا یازده ساله که ازدواج کردم
توو این یازده سال اولین باری بود که همسر من ما رو مشهد برد در حالیکه قبلش به کسی اطلاع نداده بود و از کسی دعوت نکرده بود که بیاد
واضح تر بگم
توو این ده سال هربار ما خواستیم بریم مشهد، خانواده همسر خودشون رو تحمیل کردن به ما و باهامون اومدن
تا اینجاش مشکلی نبود
ولی برگشتن همانا و جفتک انداختن و بدگویی کردن پیش همسرم همانا
که مثلا زنت فلان جا فلان تعارف رو به ما نزد به ما بی احترامی شد، یا مثلا چرا فلان زمان زنت تنها رفت حرم و منو با خودش نبرد
ما خیلی کم بدون مزاحمتهای پدرمادر همسرم و خواهربرادرهاش مشهد رفتیم،
گمونم دوبار فقط که یکیش ماه عسل بود که درسته خودشون نبودن اما تماسها و مزاحمتهاشون بود
این رفتارها از همون ابتدا منو که هم تحصیلکرده بودم و هم آدم مستقلی بودم خیلی آزار میداد
اصلا سفر مشهد برام یه عقده شده بود
خلاصه ش کنم
امسال یه اتفاقاتی افتاد مثل فوت پدرشوهرم به خاطر سرطان که یکی دو هفته بعد از مشهد ما معلوم شد سرطان داره
یکی دو هفته پیش البته من نمیدونم چی شد که همسرم گفت من به مادرم نگفتم که میریم مشهد. چون نمیخواستم شرمنده ی امام رصا بشم وقتی تو اذیت میشی
من توو این چند روز به جای زیارت نامه خوندن فقط قربون صدقه امام رضا رفتم که چقدر قشنگ من رو بدون اون آدما دعوت کرد و چقدر خوش گذشت بهم
چقدر خووووب این دفعه یک سفرر خوووب دااشتین
حالا دیگه منم از خانواده شوهرتون خوشم نمیاد
وای انگار ظاهرا اکثر آدم شوهرا رو مخن.
خیلی خوشحالم برات که بدون اونا قسمتت شد.
امیدوارم به زودی دوباره با سلامتِ کامل برین با همسر و بچه ها. بدوووونِ آدم شوهر.
بدبخت و گرفتارن
به نظرم هرکی جایگاه خودشو بهتر بشناسه و تعدی به جایگاه دیگری نکنه بهشتیه. کرم ریختن و دردسر خریدن ربطی به قوم شوهر و زن نداره، ربط به نداشتن اصالت داره