ترنم بانو♥️
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
نستوه
اگر کینه نبود؛
قلب ها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند.
اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد،
من بی گمان،
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا.
آنگاه نمی دانم ،
به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟
▪️
ماموریت داشتن خیلی خوبه
مخصوصا اگه عاشق ماموریتت باشی
اما امان از زمانی که عاشق ماموریتت باشی و مجبور شی ناتموم رهاش کنی و بری...
نسیم
“عشق” یعنی :اختیار بدی که نابودت کند
اما
“اعتماد” کنی که این کار را نمی کند . .
نسیم
ادامه داستان امتحان عشق
من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد .
اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد
اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ”
بیاختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم .
تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود .
اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام .
از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند
و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید
وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید .
دیگر به خود تردید راه ندادم .
کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد
از همان لحظه فهمیدم که