داد میزد «کمک» و من نفسم دیگه بالا نمیومد. وقتی بهش رسیدم، خودمو دیدم؛ ترسیدم، عرقِ سرد ریختم، با خودم گفتم انگار دیگه زنده نیستم. بهم گفت: فقط یادت باشه که توی دشت گندم، پای درختِ سپیدار، دامونِ حق در انتظارته...
از خواب پریدم و غروب بود؛ اندوه بر زندگیام نشست و من دقیق آن روز را یادم هست که دیگر آدم سابق نشدم و این عجیبترین نقطهی عطفِ زندگیام بود...
#بعدالتحریر : میشود بدون هیچ اتفاقِ خاصی تبدیل به آدمی دیگر شد، اما فقط یکبار هرکسی این فرصت در اختیارش قرار میگیرد و خیلی شانس داشته باشد، کمی قبل از مرگش است...
#امیرمسعود_ضرابی
هعی
این پست زده دو کامنت ی کامنت نشون میده😂😂😐😐
😐😂