یافتن پست: #امیرمسعود_ضرابی

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
آدم گاهی فکر نمی‌کند و بعدها به‌خاطر آن فکر نکردن، به نشخوار فکری می‌افتد



ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
من همیشه از رفتن آدم‌ها دلگیر می‌شدم، راستش را بخواهی، هنوز هم دلگیر می‌شوم. مدت‌ها طول کشید تا بفهمم چرا؟ چرا رفتن این‌قدر دلگیر است؛ مگر قرار بوده هرکسی می‌آید، تا آخرش بماند؟ خیلی بعید است! هرکسی برای دلتنگی‌هایش دلیلی دارد، اما من فهمیدم که وقتی کسی می‌رود، تکه‌ای از وجود مرا می‌بَرد و درواقع این دلتنگی برای رفتنِ او نیست، برای از دست‌دادنِ بخشی از وجود خودم است! خودم همیشه خواسته بودم که آدم‌ها بخشی از وجودم باشند؛ خودم همچنان می‌خواهم که بخشی از وجودم را در آدم‌ها جا بگذارم، تا بلکه یک روزی عاقبت این تکه‌ها به هم وصل شوند و دنیایی جدید بسازند. رویایی از تصویر ملکوت؛ به رنگِ فیروزه، در قامت ساختمان‌های اصیل و به یاد ماندنی. راستش را بخواهی، همه‌ی آن‌هایی که رفته‌اند برمی‌گردند، اما شاید روزی که دیگر منتظرشان نیستم...

: پرسیدم که خدا چیست یا کیست؟ پاسخ آمد: خودت به وقت تنهایی...




ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
داد می‌زد «کمک» و من نفسم دیگه بالا نمیومد. وقتی بهش رسیدم، خودمو دیدم؛ ترسیدم، عرقِ سرد ریختم، با خودم گفتم انگار دیگه زنده نیستم. بهم گفت: فقط یادت باشه که توی دشت گندم، پای درختِ سپیدار، دامونِ حق در انتظارته...

از خواب پریدم و غروب بود؛ اندوه بر زندگی‌ام نشست و من دقیق آن روز را یادم هست که دیگر آدم سابق نشدم و این عجیب‌ترین نقطه‌ی عطفِ زندگی‌ام بود...

: می‌شود بدون هیچ اتفاقِ خاصی تبدیل به آدمی دیگر شد، اما فقط یک‌بار هرکسی این فرصت در اختیارش قرار می‌گیرد و خیلی شانس داشته باشد، کمی قبل از مرگش است...




تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو