یافتن پست: #احمق

شــادی
شــادی
اما تو رفته‌ای
تو رفته‌ای
و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
مهمترین بحران خاورمیانه است
و این احمق‌ها هنوز سر نفت می جنگند!


من همانم که در اعماق نگاهت کورم
و به دنبال صدایت ز خوشی ها دورم

من همان قمری محزون جگر سوخته ام
که ز هجر رخ تو لحظه ای اندر گورم

چهره ات ماه شب چاردهم بود اما
من به تفسیر نگاه تو پریشان بودم

حرف هایت به دلم موشک قدر صد و ده
همچو عین الاسدی با نگهت نابودم

حین لبخند تو در جمع جهان و ملکوت
تو سلیمانی و من در ره تو چون مورم

گل لب های تورا دیدم و دیوانه شدم
و از آن پس همه شب کام تورا میبویم

دوش در خواب بدیدم که تو ره می پویی
بر در میکده رفتم و تورا می جویم

میکده ، پیر خرابات ،بدیدم با تو
خورد شد قلب ضعیفم که چو یک کافورم

قول دادی که شوم پادشه ملک دلت
حال دیدم به دلت نوکر نامشروعم

چون جهانگرد مریضی که شده زخمی عشق
زخم هایی به تنم هست و پر از ناسورم

بی تو ای قاتل من هر ورقم تاریکیست
در درون لحدم ، در پی یک سو نورم

سالها بود که همراه تو برنا بودم
حال پیری شدم و خار و خس بی شورم

تابش نور رخت بر ورق حافظه ام
خواستم پاک کنم لیک به تو مجبورم

یاد تو در سر من یک تومور بدخیم است
من بدون تو درون جگر تابوتم....



صفحه رسمی مسابقه
صفحه رسمی مسابقه
✅ خلاصه های ارسالی مسابقه عید تا عید

-گفت: "بخاطر خودت از تو دست کشیدم،برای اینکه بیشتر آسیب نبینی!"
مثل این می ماند که در دریا غرق شوم و آخرین تلاشهایش را هم برای نجاتم دریغ کند!
چطور میشد بدون او آسیب نبینم؟
خدای من انگار نمی دانست آینده ی آرزوهایم به بودنش بند است!
او دست هایم را در حین غرق شدن رها کرد تا آسیب نبینم!
چه توجیه احمقانه ای

که میخوام...
برای تو خوب جلوه کنم..لعنت به این فکر که باید برای محبوبم مدل خاصی باشم...
ببخش که نمیدونستم که از هم چیزی نمیخوایم و فقط برای بازهای بچگانه شرط و شروط میزاریم خخخ
ببخش که دیر اینها رو رها کردم و چقدر سنگین بود.
من به نقطه ای رسیدم که شبیه تو شدم.اونقدر شبیه که انگار هیچ فرقی نداریم شاید بعضی وقتا همو ببینیم و ندونیم که ماییم و دنبال تو بگردم و من من من شروع بشه خخخخ
چه احمقانه بود که یکی ازین صور داشت اصرار میکرد باهاش بمونم و بظاهر چه نقش قشنگیم داشت...ولی بازیگر خوبی بود داشت با تمام حربه های مکارانه مسخم میکرد. ولی مهم نبودچون وجود ندارم..و با این زحمتاش فقط برای خودش آینه میساخت...
چه حرفای عجیبی ما که حرف نمیزنه...ببخش درد دل کودکانمه...البته میدونم نیازی نیست بزرگ بشم چون اونم فقط یک نقشه.
نترس من میدونم و دیدم که دو تا آینه هست حتی وقتی که فکر میکنی آینه خودبینی رو شکستی خودش آینه محسوب میشه...
مهم نیست این نوشته ها رو کی بخونه برای کسی نوشته نشده.
فقط یه نقطه که شبیه هیچ عددی نیست میفهمه چی هستن خخخخ
ببخش عشق رو تکلیف میکردیم به هم دوباره برمیگردیم به حلقه بزرگ..

حضرت@دوست
حضرت@دوست
در عشق احمقانه ترین اشتباهی که امکان دارد یک آدم در زندگی اش بکند این است که پیش خودش فکر کند کسی که یک بار به او ضربه زده دوباره اینکار را نخواهد کرد/

0
0
بحث کردن با یک احمق ،
مثل کشتن پشه روی صورت خودته !
شاید پشه رو بکشی ،
اما در نهایت یه سیلی به صورت خودت زده‌ای ...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
جهدی بنما تا بشناسی حق را
کانجا نخرند غلغل و بقبق را
از علم الهی که براق روح است
جز استر زینی نر احمق را

0
0
اقتصاد ضعیف و فقر
فقط و فقط دو دلیل دارد
یا حاکمان احمقند
یا احمق ها حاکمند
خشک سالی و جنگ ، فقط بهانه اند..
چرچیل

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
************************************
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گر بدی گفت حسودی و رفيقی رنجيد

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نكنيم

حلما
حلما
‏با زيادي ملاحظه ديگرانو كردن از خودتون يه احمق نسازيد

0
0
داستان کشیش و مرد دانا
در قرون وسطا و دوران اوج قدرت کلیسا ها ، عقاید و خرافه های دینی که کشیش ها به وجود آورده بودند ، شدت گرفته بود و راهب ها به قدرت رسیده بودند... کشیش ها بهشت را به مردم می فروختند!! مردم نادان هم در ازای پرداخت کیسه های طلا ، دست نوشته ای به نام سند دریافت میکردند!!

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد ، نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:

قیمت جهنم چقدر است ؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم...!

کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه

مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم به من بدهید!

کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم

مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد :

ای مردم! من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی دهم...

آن شخص مارتین لوتر بود...

Banoo
Banoo
صندلی داغ
سوالی بود بپرسین فقط امشب جواب میدم

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو