رها
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی ار سایه نشانی میدهد
شمس هر دم نور جانی میدهد
سایه، خواب آرد تو را همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر
مولوی جان❤️
aliaga
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی...
زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند
که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی...
ناامیدم مکن از صبر و بگو میآید
عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی...
به کجا پَر بکشد در هوس آزادی
آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی...
من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد
میتوانی مگر ای عشق به دادم نرسی...
محسن
در نبودت به کسی باج ندادم هرگز
کاروان نیست که "دل" هر که به جایت آید.
aliaga
دلت میآید آیا از زبانی اینهمه شیرین
تو تنها حرفِ تلخی را همیشه بر زبان آری…
نمیرنجم اگر باور نداری عشقِ نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصرِ عیّاری…
[محمدعلی بهمن]
رها
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه در عشق چنین شیرین لقا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا
عقل تا تدبیر و اندیشه کند
رفته باشد عشق تا هفتم سما
عقل تا جوید شتر از بهر حج
رفته باشد عشق بر کوه صفا
عشق آمد این دهانم را گرفت
که گذر از شعر و بر شعرا برآ
amirali-62
گفت مستی به چه کار آید
گفتم ان دم که به ما آیی
امیرعلی