Abolfazl
منم میشم یه روز یکی مث خودت
یکی که حرص دنیارو نمیخوره
مث تیغ زنگ زده که فقط اسمش تیغه ولی هیچ موقع نمیبره
آدما میرن خاطراتو جا میزارن
دنیا کاری کرد حتی از خدا شاکی باشم
ساعت کوک بشه که چی شه
بیدار شدن که معنی نداره
وقتی مقصد زیر خاکه این دنیا واست رنگی نداره
مث تلوزیون ۶۰ساله پیشیم
هر روز میمیریو ۱۰۰ساله میشی
یکی از غمگین ترین شعر هایی که نوشتم آهنگ خالیش هم محششره
مهاجر
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،
مهاجر
تماشایش رقم می زد خروج از دامن دین را
بنا کرده است در چشمش فلک قصر شیاطین را
اگر دور تو می گردد نظر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را
به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختان شوم می دانند باران نخستین را
مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را
به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را
چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را
کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را
تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی
بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را
غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را
سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را
به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
🙂
رها
ولی اگه شعر نبود من چجوری میتونستم زندگی کنم🫠
بعد ماه رمضان چشم
مولای همه ما موعود و منجی بشریته، دلمون به دستگیری ایشون و خاندانشونه
کار من از اینچیزا گذشته ،خدا خودش باید مستقیم دستمو بگیره :/