یافتن پست: #شعر

رها
رها
چطوری شبا زود میخوابین ک پر انرژی باشین :وت دیشب عزممو جزم کردم ک هر جور شده زود بخوابم ک امروز رو پر انرژی باشم :/ساعت ۱۱ بود فک کنم خودمو مجبور ب خوابیدن کردم،ساعت ۲شب عین جغد بیدار شدم و تا صب نتونستم بخوابم:)):))

Abolfazl
Abolfazl
منم میشم یه روز یکی مث خودت
یکی که حرص دنیارو نمیخوره
مث تیغ زنگ زده که فقط اسمش تیغه ولی هیچ موقع نمی‌بره
آدما میرن خاطراتو جا میزارن
دنیا کاری کرد حتی از خدا شاکی باشم
ساعت کوک بشه که چی شه
بیدار شدن که معنی نداره
وقتی مقصد زیر خاکه این دنیا واست رنگی نداره
مث تلوزیون ۶۰ساله پیشیم
هر روز میمیریو ۱۰۰ساله میشی
یکی از غمگین ترین شعر هایی که نوشتم آهنگ خالیش هم محششره

مهاجر
مهاجر
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،

مهاجر
مهاجر
اگه از اشعار ناب من حمایت نمیکنید پس اکانتمو ببندید تکلیف خودمو بدونم من زحمت میکشم اینارومیذارم اینجا شما دوستید رفیقید معلوم نیست چی هستید اصن {-128-}

یاس
یاس
وصیت نامه یه کودک فلسطینی که شعر شد :(
پ.ن: با گوگل ترجمه کردم

مهاجر
مهاجر
تماشایش رقم می زد خروج از دامن دین را
بنا کرده است در چشمش فلک قصر شیاطین را

اگر دور تو می گردد نظر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را

به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختان شوم می دانند باران نخستین را

مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را

به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را

چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!

تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را

کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را

تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی
بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را

غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را

سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را

به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
🙂

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)

[لینک]

پدر محمدهادی و ریحانه
پدر محمدهادی و ریحانه
[لینک]
سلام
اگه دوستدار و اهل شعر هستید عضو بشید

♡✓
♡✓
قرارمان همین بهار

زیر شکوفه های شعر !

آنجا که واژه ها

برای تو گل می کنند

آنجا که حرف های زمین افتاده ام

دوباره سبز می شوند

وَ دست های عاشقمان

گره در کارِ سبزه ها می اندازند ؛

قرارمان زیرِ چشم های تو !

آنجا که شعر نم نم شروع می شود


رها
رها
ولی اگه شعر نبود من چجوری‌ میتونستم زندگی کنم🫠

رها
رها
چون کشتیِ بی‌لنگر کَژ می‌شد و مَژ می‌شد🌸

وز حَسرتِ او مُرده صد عاقل و فرزانه🌸

گفتم: ز کجایی تو؟ تَسخر زد و گفت: ای جان🌸

نیمیم ز تُرکستان نیمیم ز فَرغانه🌸

نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل🌸

نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه🌸

🤍
شعر کاملش خیلی قشنگه😇

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

میرزا جلال طبیب شیرازی که از پزشکان نامی زمان خود بود، برای شاه معجونی مقوی ساخت و همراه قطعه شعری برای او فرستاد.
که در این شعر خواص معجون را بیان نموده بود. در این قطعه آورده بود که این معجون ذهن و قوه ناطقه و مغز را تقویت می‌کند و در افراد پیر، نیروی جوانی را به آنان باز می‌گرداند.

شاه به پاس فرستادن این معجون برای میرزا جلال هدیه با ارزشی فرستاد و پیغام داد:
باشد که معجون تو حافظه و قوه ناطقه را قوی می‌کند اما نشدنی است که پیر را جوان کند چون جوانی که رفته با هیچ دارویی باز نمی‌گردد!

یاس
یاس
یک نیم تن مواد انفجاری تو تهران کشف شده -هادی-
فکر کنم قرار بوده قلمرو هخامنشی احیا کنن :وت
فکر کن ززآ حتی نتونسته این خل چلا همراه خودش کنه ها
حالا بگید ما زیادیم -ایییش-

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
مـن ،
شعری میشوم عاشقانه،
و کلمات را به آغوش میکشم،
همچون تنِ شریفت،
و حرف به حرف را ،
همچون تار به تار زلفت نوازش میکنم،

و هرجا را غرق در بوسه میکنم،
همچون بند بندِ اندامت،
                   و تـو ،
       این شعر را با چشمانت بخوان ،
               و زمزمه کن مرا....





hami
hami
عاشق که می شوی
همه چیز تمام می شود
خیالی راحت، برای آدمی که به نام تو شده
دیگر غصه نداری.
نه جان دلم ، عاشق شدن که کاری ندارد
نگهداشتنش مهم است
که بلد باشی داشته باشی اش
که تنهایش نگذاری
که منطقی رفتار کنی
که هوایش را داشته باشی
و نگذاری این حال و هوا بوی نا بگیرد
همیشه تازه باشد و خوشبو
چون عطر گل های مریم
که به وقت خشک شدن هم
بوی خودش را دارد.
عاشق شدن که کاری ندارد
هرروز میتوانی عاشق باشی
آدم هم برایش زیاد است
اما اهل عاشق بودن
اهل عاشق ماندن کم است..


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو