یافتن پست: #آید

aliaga
aliaga
📚

شش یا هفت ساله که بودم؛
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم؛
مادرم خیلی هول شده بود، دفترچه را از دست من کشید و به همراه کت پدرم به حمام برد ...

آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"

سالها از اون ماجرا می گذرد ...
شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد؛ مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید ...

اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد؛ خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش "مادر" است.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)



در محضر بزرگان: پاسخ آیت الله خوشوقت به چند پرسش در مورد دعا(۱)



aliaga
aliaga
بساطِ زرنگی هایتان را اطراف آدم هایِ ساده و مهربان پهن نکنید ،
انصاف نیست ... !
کاش آدم هایی که انتخاب کرده اند خوب باشند را پشیمان نکنید ...
دنیایمان به اندازه ی کافی آدمِ زرنگ دارد !
دست از سرِ این نسلِ اصیلِ رو به انقراض بردارید !
باور کنید ؛
حتی کوچکترین ضربه به این جور آدم ها ... تاوان دارد !
یادم می آید مادرم همیشه می گفت ؛
''خدا بدجور پشتِ آدمهای ساده ایستاده ''
حواستان باشد ؛
مبادا خدا را عصبانی کنید !

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صورتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»

قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.»

وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟....
ادامه دارد .....

aliaga
aliaga
هیچوقت
آدم ها را آرزو نکُن ...
روزها گذشت تا فهمیدم ...
آنکس که دوستت داشته باشد
نه با آرزو می آید ...
و نه با التماس می ماند ...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه حدیث زیبایست

در دشمنی نفس در حدیث نبوی دو ویژگی آمده است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: ( أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ )دشمن ترین دشمنان تو، نفس تو است که در درون تو وجود دارد. پس اولا نفس دشمن درونی است و ثانیا سرسخت است. اما سؤالی که مطرح می‌شود این است که چرا نفس دشمن سرسختی است؟
در دیپلماسی و بحث‌های سیاسی می‌گویند دشمنی و دوستی با جهان تابع منافع است. گاهی منفعت اقتضا می‌کند که دشمن انسان، دوست انسان بشود و یکی از سیاست‌مداران جهان می‌گفت دشمنی تا پایان نیست و قیمت دارد و اگر تطمیعش کنید، دوست شما خواهد بود. اما وقتی رسول خدا (ص) فرمود «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»، یعنی اگر به نفست باج هم بدهی و تطمیعش کنی، باز هم دشمن تو است. یعنی هرچه را از تو می‌خواهد و این خواسته‌ها را به او بدهی، باز هم کوتاه نمی‌آید؛ لذا دلیل سرسخت بودن دشمنی نفس این است.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید.»

شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند.»

حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد .

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو