یافتن پست: #آورده

مهاجر
مهاجر
من اگه زمان قدیم بودم میشدم ابوهریره که داد زد گفت از پیامبر خدا شنیدم که گفت هرکه از پیاز های مدینه بخرد بخوره عذاب قبر از اون برداشته میشود
منم میگفتم از پیامبر خدا شنیدم هرکه شماره اش را به من بدهد بهشت بر اون واجب میشود😂😂😂

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

میرزا جلال طبیب شیرازی که از پزشکان نامی زمان خود بود، برای شاه معجونی مقوی ساخت و همراه قطعه شعری برای او فرستاد.
که در این شعر خواص معجون را بیان نموده بود. در این قطعه آورده بود که این معجون ذهن و قوه ناطقه و مغز را تقویت می‌کند و در افراد پیر، نیروی جوانی را به آنان باز می‌گرداند.

شاه به پاس فرستادن این معجون برای میرزا جلال هدیه با ارزشی فرستاد و پیغام داد:
باشد که معجون تو حافظه و قوه ناطقه را قوی می‌کند اما نشدنی است که پیر را جوان کند چون جوانی که رفته با هیچ دارویی باز نمی‌گردد!

قرآن و دعا
قرآن و دعا


امام صادق (علیه السلام) فرمود: هرگاه بنده در نیمه شب به پیشگاه خدا بایستد و چهار رکعت نماز در دل تاریک شب بگزارد، سپس سجده شکر به جای آورد و صد مرتبه بگوید: (ما شاء اللّه ما شاء اللّه) خدای بزرگ او را ندا می دهد بنده ام تا چند می گوئی : ما شاء اللّه ما شاء اللّه ؟! منم پروردگار تو و مشیّت به سوی من است همانا بر آورده شدن حاجتت را خواستم ، پس آنچه می خواهی از من درخواست کن
منبع کتاب مجموعه اذكار و ادعيه صفحه(27)

maryam
maryam
بند اول استغفار ۷۰بندی امیرالمومنین

[لینک]


aliaga
aliaga
آدم از کسانی که دوست‌شان دارد، توقع (بجا یا نابجا) دارد. توقع‌های برآورده نشده، موجب گلایه می‌شود. اما از جایی به بعد، از یکی کمتر و کمتر گلایه می‌کنی. تا روزی می‌رسد که گلایه‌ها تمام می‌شود. بعد می‌بینی از او توقعی هم نداری. آن روز می‌فهمی که آن فرد را از دست داده‌ای. تمام.»

aliaga
aliaga



صفحه ۱۱۳

خانوم میم
خانوم میم
یه وقتایی یه جمله هایی می بینم
منو یهو می بره به خاطره هام
می گم چقد شبیهش حرف زد... چقد شبیهش بود... چقد شبیهش گفت...
تا به خودم میام چشامو می بینم که خیس شده...
کاش یه قرصی داشتیم می خوردیم و گذشته رو فراموش می کردیم🙃

마흐디에
마흐디에
چله دعای سلامتی آقا صاحب زمان💚
به نیت ظهور هرچه زودترشون و حاجت روایی همه 💚



بسم الله الرحمن الرحیم
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ
اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهرین.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢‌

رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است.

خانوم میم
خانوم میم
ولی بهترین بازیگر مرد حق شهرام یا جواد بود :هعی

aliaga
aliaga



۱۰۴
:گل

ܝܿܝܸܩܙ
ܝܿܝܸܩܙ




پ.ن: کامنت نذارید.

ماریا
ماریا
من پدرمو سه سال قبل از دست دادم
پدرم توی عملیات کربلای پنج اواخر دی ماه توی شلمچه جانباز شدن
تاوقتی پدرم زنده بودن، هرسال همون شب همگیمون میرفتیم دیدنش و خاطرات اون روزاشو برامون تعریف میکرد
امسال اما بخاطر بیماری مادرم، درگیر ایشون بودیم، یاد اون روزا نکردیم
چند روز قبل چند نفر در فواصل کوتاهی سفر راهیان نور که رفته بودن، برای دوتا از خواهرام گفته بودن یک نفر شبیه پدرتون اونجا دیدیم، از بس شبیه بوده که شک کردیم و رفتیم ازش پرسیدیم فامیلت چیه، اونم دقیقا فامیل پدر منو گفته
یکی از همین زائرا، حتی ازش عکس هم گرفته و آورده برامون...
خیییییلی برامون عجیب بود، چون عکسشم ما دیدیم ، واقعا شبیه پدرم بود
اصلا حال روحی هممونو دگرگون کرده این اتفاق

تحلیل ما از این اتفاق و تقارنش با روزای جانباری پدرم، اینه که پدرم میخواسته بهمون بگه هیچوقت یادتون نره من برای چی رفتم و جنگیدم، روزای سختی که گذروندم رو فراموش نکنید، مخصوصا روزایی که مجروح بودم...
خلاصه اینکه امسال، روز پدرمون بسیار متفاوت بود

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
به ازای هر چیزی که از دست‌ داده‌اید چیزی به دست آورده‌اید،

زندگی خوب الزاماً کامل نیست.

بهار نارنج
بهار نارنج
سوپرااااایز:اکلیلی :ووی

@Samanh

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو