سری قبل که اومدیم مشهد خیلی از رفتار خادمها خوشم اومد که توو جیبهاشون پر از شکلات بود و میدادن به بچه های زائر
این دفعه دیدم بچه های ما ناخوداگاه نسبت به خادمها طوری بودن که انتظار محبت و شکلات داشتن
از سری قبل دوس داشتم منم توو این قضیه شریک باشم
امشب رفتم شکلات خریدم و آوردم دم گیت که رد کنم...
نذاشتن
گفتن داخل نمیتونید ببرید
رفتم به انتظامات و خادمهای بیرون دادم اونها هم قبول کردن
جالب بود که انتظامات، یه کلاس فشرده چند دقیقه ای گذاشت برای خادم های بیرونی که حواستون باشه فقط به بچه ها شکلات بدید و ...
چیز دیگه ای که خریدم دوتا حباب ساز برای دخترا بود
خلاصه اینکه الان وسط صحن نشستیم و فاطمه زهرا خانوم با حباب سازش معرکه گرفته برای بچه های دیگه
ولی داره بهشون خوش میگذره
یه چیز دیگه هم اینکه خانومه که انتطامات بود و گفت اجازه نداری ببری داخل، گفت خودت برو بیرون پخش کن
گفتم سختمه نمیتونم زیاد سرپا بایستم
گفت خیلی طول نمیکشه، شکلاتها رو زود میبرنا
ولی واقعا همین بود.
سر حباب ساز بابای یکی از بچه ها از فاطمه زهرا خواهس کرد که پنج دقیقه بازی رو قطع کنه که بتونن برن
گفت خواهش میکنم، ما باید الان بریم شهرستان
چقد ژالب بود
ببین جالبترین چیز به نظر من اینه که ائمه خیلی به بچه ها توجه دارن
پارسال محرم بود چندتا اسباب بازی جمعی برای بچه ها برداشتم رفتیم مراسم
بیرون بارون اومد مامانای بچه دار اومدن توو
داخل رو خاموش نکردن به خاطر بچه ها
چشم به هم زدم دیدم دور و برم پر از بچه س
خیلی حواسم بود با هم دعواشون نشه یا به بچه ای برنخوره
آخر مراسم یه حال عجیبی بهم دست داد که کل محرم یه طرف، اون چند دقیقه یه طرف
خیلی روضه به دلم نشست و اشک ریختم
قشنگ معلوم بود به خاطر بچه ها بهم توجه شده
مامانا هم خیلی تشکر کردن موقع رفتن
هووووم اره