حسین
اونجا که فروغ بسطامی میگه:
ای خوشا وقتی که بگشایم
نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان
دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم
به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمیخواهم
به غیر از کوی دوست
حسین
تمام اتفاقاتِ روى كره ىِ زمين، دليل ميخواهد جانم از صبح كه چشمانت را باز ميكنى تا شب كه روى هم ميگذاريشان بايد دليل داشته باشى. باور كن بايد يك نفر باشد، كه زندگى ات را به جريان بياندازد يك نفر كه حدِ فاصلِ مبداء و مقصدهايت ، دلش برايت هزار راه برود..
حسین
معشوق من حالا که آمدهای
شعرهایم را با آبی رگهای تو مینویسم
در تو میدوم، در تو اوج میگیرم
معشوق من صدای سکوتِ پنهان منی
معشوق من این آمدن نان من است
دوای من است
از تو برای چشمهای تو مینویسم
این دستها مرا به زلال دریا میبرند
به نسیمی پیچیده در عطر درختان
به بهار، به تابستان
به آنچه حق ماست از عشق
به آنچه حق ماست از آبیِ قلبهای ما..
حسین
بگذار هر ثانیه حالِ تو خوب باشد،
بگذار رفتنیها بروند و ماندنیها بمانند.
تو لبخندت را بزن، انگار نه انگار!
حالِ خوبِ خودت را
به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن
بیواسطه خوب باش،
بیواسطه شادی کن و بیواسطه بخند…
شک نکن تو که خوب باشی
همه چیز خوب میشود؛
خوبتر از چیزی که فکرش را میکنی
حسین
بگذار هر ثانیه حالِ تو خوب باشد،
بگذار رفتنیها بروند و ماندنیها بمانند.
تو لبخندت را بزن، انگار نه انگار!
حالِ خوبِ خودت را
به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن
بیواسطه خوب باش،
بیواسطه شادی کن و بیواسطه بخند…
شک نکن تو که خوب باشی
همه چیز خوب میشود؛
خوبتر از چیزی که فکرش را میکنی…
حسین
هیچ وقت تو زندگیت هیچ کس رو سرزنش نکن
آدمای خوب، برات خوشحالی آفریدن،
بدترین آدم ها بهت درس دادن و
بهترین ها برات خاطره ساختن…
حسین
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
حسین
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن
حسین
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
حسین
فقط تاریکی میداند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک میداند
دستهای آب
چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه میداند
فقط من میدانم
تو چقدر زیبایی!
حسین
بخوان و پاک کن و نامِ خویش را بنویس
به دفتر غزلم هر چه نقطه چین دارم…