زهرا
آدم به خاطر اين از خداحافظي ميترسه، كه نتونه دوباره سلام كنه. آدم از نتونستنه كه ميترسه، از اينكه با خودش ميگه اگه برگردم همونقدري عزيز هستم كه بودم؟
اگه با اين آسمون خداحافظي كنم قول ميده بازم وقتي برگشتم برام بارون بباره؟
آدم از نتونستنه كه غصه ميخوره، از اينكه دستش اينقدر باز نيست كه حال عزيزاشو خوب كنه، دستش اونقدر بلند نيست كه اشك از رو چشاشون پاك كنه.
آدم ميترسه از اينكه اين همه حسي كه تو دلشه و هيچكي نميدونه باهاش خاك بشن و برن، آدم از اينكه نتونه به آدما بگه چقدر دوستشون داره، چقدر واسشون ناراحته، چقدر قربون دلشون بره...
كه اينقدر توش درد و غصه دارن، چقدر دور سرشون بگرده كه اينقدر دلش تنگ شده، از اينكه نتونه اينا رو بگه ميترسه، از اينكه اينا رو نگفته خداحافظي كنه باهاشونه كه ميترسه.
زهرا
تو فيلم "حرفه اى" صبح فردايى كه لئو ماتيلدا رو نجات ميده،
ازش ميخواد جمع كنه بره.
ماتيلدا بهش ميگه تو ديروز در رو برام باز كردى و
نجاتم دادى.
پس مسئولى.
اگه رهام كنى كمكت به هيچ دردى نميخوره:)
حالا اين سوال منه از تو: اگه منو نميخواستى
واسه چى درِ اون قلب لعنتيتو باز كردى؟ مسئولى!
زهرا
ولی خب خیلی وقتا هم کسی نمیتونه آرومت کنه تو باید بری سمت موزیکات!
زهرا
[ حال مارو فقط اخوان ثالث تونسته بگه اونجا که میگه:
کیستم؟
یک تکه تنهایی! (: ]
زهرا
گاهی...
دلت به راه نیست !
ولی سر به راهی ...
خودت را میزنی به آن راه و میروی...
وهمه ،
چه خوش باورانه فکر میکنند
که تو روبراهی ...
زهرا
بهتره بخاطرچیزی ک هستی موردتنفر باشی نه بخاطرچیزی ک نیستی مورد تحسین(:
زهرا
بعضی وقتا زندگی اون چیزی و که میخوای بهت نمیده، نه واسه اینکه لایقش نیستی؛ بخاطر اینکه لایق بیشتر از اونی.
ای بابا هیچکدوم از پدر مادر بچه هارو قبول نمیکردن در کنارشون؟
کم محلی میشد ظاهرا
خودشم راحت نبود
😥😥
درکل برمیگرده ب لج و لج بازی والدین
هوم