آدم به خاطر اين از خداحافظي ميترسه، كه نتونه دوباره سلام كنه. آدم از نتونستنه كه ميترسه، از اينكه با خودش ميگه اگه برگردم همونقدري عزيز هستم كه بودم؟
اگه با اين آسمون خداحافظي كنم قول ميده بازم وقتي برگشتم برام بارون بباره؟
آدم از نتونستنه كه غصه ميخوره، از اينكه دستش اينقدر باز نيست كه حال عزيزاشو خوب كنه، دستش اونقدر بلند نيست كه اشك از رو چشاشون پاك كنه.
آدم ميترسه از اينكه اين همه حسي كه تو دلشه و هيچكي نميدونه باهاش خاك بشن و برن، آدم از اينكه نتونه به آدما بگه چقدر دوستشون داره، چقدر واسشون ناراحته، چقدر قربون دلشون بره...
كه اينقدر توش درد و غصه دارن، چقدر دور سرشون بگرده كه اينقدر دلش تنگ شده، از اينكه نتونه اينا رو بگه ميترسه، از اينكه اينا رو نگفته خداحافظي كنه باهاشونه كه ميترسه.
۷ موافق
1398/02/16 - 23:53
بگردم واست 🖤
خدا بیامرزدت زهراخانم
شماهمیشه عزیزی برامون
بیادتیم تاابد
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
طفلی 😥این متنش غم انگیزه
هروخ دلم میگیره میام پیجش
نمیتونم باور کنم رفته
منم بعضی پستاشو بازنشر زدم که گمش نکنم بعد برگرده بگه دروغ بوده رفتنم
کاش بیاد بگه همش دروغ بوده
کاش
هوم 😥🌹
پدر مادرش باعثش بودن
پدرمادرخودخواه
تا جایی که میدونم فک میکنم خونوادشون سید بودن ولی دختر
شون آزادی رو دوست داشت...درسته؟
پدر مادرش از هم طلاق گرفتن این بیچاره هم موندوسط
و از همه جا مونده
ای داد بیداد پس سر مساله طلاق؟تک دختر بوده؟
ی برادرهم داشت
ی خواهر دیگه هم داشت فک کنم
ای بابا هیچکدوم از پدر مادر بچه هارو قبول نمیکردن در کنارشون؟
کم محلی میشد ظاهرا
خودشم راحت نبود
😥😥
درکل برمیگرده ب لج و لج بازی والدین
هوم