یافتن پست: نفس

donya
donya 👩‍👧‍👦
‏چرا تمساح با این حجم از خشونت باید تخم بذاره واقعا :/

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
عسک پروفم خودمو باهاره:خجالت

donya
donya 👩‍👧‍👦
نیاز متولدین هر ماه :💳

فروردین : پول💰
اردیبهشت : پول💷
خرداد : پول💵
تیر : پول💴
مرداد : پول💸
شهریور : پول💶
مهر : پول💳
آبان : پول💰
آذر : پول💷
دی : پول💵
بهمن : پول💴
اسفند : پول💶

مهاجر
مهاجر
کیا بیدارن؟

مهاجر
مهاجر
لايوجد أسهل من الكراهية والبغضاء،
أما الحب فهو يحتاج إلى نفساً عظيمة.


چيزى راحت تر از كينه و نفرت
وجود ندارد!
فقط عشق است كه
به روحى بزرگ نيازمند است...✨




(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢‌

رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است.

마흐디에
마흐디에
من وقتی یه دعوایی پیش میاد روبه خواهرم:



Tasnim
Tasnim
امروز رفتم راهپیمایی
به چشم دیدم غرفه وزارت بهداشت و غرفه شهرداری تهران، جایزه بچه ها رو که بنا بود بدن قایم کردن، آخر سر دزدیدند و جمع کردن بردن

حضرت@دوست
حضرت@دوست
زیارت قبول..حق..


ܝܿܝܸܩܙ
ܝܿܝܸܩܙ




پ.ن: کامنت نذارید.

مهاجر
مهاجر
لا تجعل نفسك
خیارًا ثَانیاً لأحَدهم
كُن الأوَل أوَلا تَکنْ...

هرگز برای هیچکس دومین نباش
یا اولین باش
یا هیچ کس نباش...

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
[لینک]
بمن گف ۵۸ سال غمر میکنی:خیخ شما چیقده عمرتون:خیخ

♡✓
♡✓
روزهای خوب خواهند آمد هر سر بالایی یک سرازیری دارد نفس عمیق بکش، بیخیال همه اتفاقای عجیب و غریب. هم اکنون زندگی کن...

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای
کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمده ای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای
چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای
می تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده ای
شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمده ای

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i

گــاهـی گمان نمی کنی ولی خوب میشود
گــاهـی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود…
گــه جور میشود خود آن بی مقدمه
گــه با دو صد مقدمه ناجور میشود…
گــاهـی هزار دوره دعا بی اجابت است
گــاهـی نگفته قرعه به نام تو میشود…
گــاهـی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گــاهـی تمام شهر گدای تو میشود…
گــاهـی برای خنده دلم تنگ میشود
گــاهـی دلم تراشه ای از سنگ میشود…
گــاهـی تمام این آبی آسمان ما
یــکباره تیره گشته و بی رنگ میشود…
گــاهـی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هــرچه زندگیست دلت سیر میشود…
گــویـی به خواب بود،جوانی مان گذشت
گــاهـی چه زود فرصتمان دیر میشود…
کــاری ندارم کجایی ، چه میکنی
بـی عـشق سر مکن که دلت پیر میشود….

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو